گفتگو با بانوان فیلم شیار143
نرگس آبیار:
چطور فيلمساز شدم
اولين بار سال ۸۴ يك كار داستاني كوتاه نوشته بودم كه بدون هيچ تجربهاي از فيلمسازي شروع به ساختن فيلم كردم، فقط يك توضيح كوتاه چند خطي درباره فيلمسازي به من دادند كه چطوري يك فيلم را ميسازند و دكوپاژ ميكنند و خيلي به صورت غريزي جلو رفتم و خدا را شكر اين غريزي جلو رفتن، پاسخ داد و همان كار اولم در جشنوارههاي مختلف ديده شد، كار دوم من هم داستاني بود، از كار سوم شروع كردم به مستند كار كردن، اتفاقا سه تا مستند در مورد مراسم آيين سوگواري عاشورا در يزد كار كردم كه خيلي هم مورد استقبال قرار گرفت، جشنوارههاي جهاني رفت و جوايزي هم گرفت. يكي از آنها حدود ۴۰ تا جشنواره خارجي رفت، توي ايران هم چندتايي جايزه گرفته بود. چند تا كار مستند هم با آقايان قاسمي و پورمحمدي انجام داده بودم، چريكه بيرنگ، گلابي سياه كه در رابطه بمباران شيميايي سردشت بود كه آنها هم كارهايي خوبي در حوزه جنگ شد.
همه زنان فيلمساز در ايران
فيلمسازي در ايران خيلي عاليست، از اين جهت كه خانمهاي زيادي در عرصه فيلمسازي فعاليت ميكنند، كوتاه، مستند و در عرصه فيلم داستاني بلند، در جشنواره فجر، چهار كارگردان زن حضور داشتند و اين خيلي جاي خوشحالي دارد كه خانمها روز به روز بيشتر پا در عرصه حرفهاي سينما ميگذارند.
دوست دارم ژانرهاي مختلف را تجربه كنم
علاقه دارم كه ژانرهاي گوناگون را تجربه كنم و ترسي از امتحان كردن ژانرهاي گوناگون ندارم. فكر ميكنم در ژانر اجتماعي هم بتوانم فيلم بسازم و آن فضا را دوست دارم. البته جنگ و دفاع مقدس هم با اجتماع ما بيگانه نيست و جزو بدنه اجتماعي ما شده و دور از هم، نيستند، بلكه ارتباطي تنگاتنگ با هم دارند.
فضاي جنگ را حس كرده بودم
من به واسطه پدر و بردارم فضاي جنگ را حس كرده بودم، جنگ گره خورده به فضاي اجتماعي امروزه ما هست، بعد از سالها هنوز هم تبعات جنگ را حس ميكنيم، باهاش درگيريم و خانوادههايي كه فرزندانشان شهيد شدهاند و يا جانباز هستند، همچنان با زندگي ما گره خورده، در حقيقت جنگ هم يك جنگ طولاني مدت در طي صد سال اخير ميباشد كه خيلي قابليت كار كردن و ويژگيهاي دراماتيك دارد كه خيلي ميشود كار كرد.
از انديشه فولادوند متشكرم
خيلي خوشحالم كه انديشه فولادوند آلبوم «يك خيابان سهم يك افسانه» را به «فيلم شيار 143» تقديم كرد. مايه اميدواري است كه ميشنوم بسياري از فيلمسازان و اهالي فرهنگ و هنر به شكل خودجوش، وارد حوزه مقاومت و بيان گوشهاي از مصيبتهاي جنگ تحميلي شدهاند. اميدوارم همينطور كه انديشه فولادوند عزيز به شكل خودجوش، جنگ را در قالب ترانه و بعد آلبوم ارائه كرد و همانطور كه گروه ما به شكل خودجوش يك فيلم مستقل درباره جنگ ساخت، اين جريان بين ديگر هنرمندان نيز دنبال شود. به همين دليل، نهادهاي مختلف بايد به كمك فيلمسازان و فعالان اين عرصه بيايند تا بتوانند فيلمهاي بسياري با موضوع جنگ و آسيبهايي كه جنگ بر مردم كشورمان وارد كرده است را بسازند. البته لازم است اين حمايتها در همه شاخههاي فرهنگي وجود داشته باشد.
حمايت حاتميكيا از فيلم
يكي از مسائلي كه براي ما جاي افتخار داشت، حمايت آقاي ابراهيم حاتميكيا از فيلم بود، حاتميكيا اعتبار خود را به سادگي به دست نياورده و قطعا آن را جاي بيهودهاي خرج نميكند. فيلمي درباره جنگ و درباره مقام مادران رزمندگان جنگ ساخته شده بود و حتما ايشان احساس كرده بايد از آن حمايت شود. ايشان در حق اين فيلم پدري كرد، همانطور كه حق پدري بر سينماي دفاع مقدس ما دارد. ابراهيم حاتميكيا را بسياري از مردم دوست دارند و من فكر ميكنم اتفاقا ايشان سهم زيادي در جذب مخاطب ما داشت.
مریلا زارعی:
بازي نكردم، زندگي كردم
براي بازي در اين نقش پشتم خم شد
مريلا زارعي، در شيار 143 با ايفاي نقش الفت درخشيد و براي بازي در اين فيلم برنده سيمرغ بلورين جشنواره فجر سال گذشته هم شد... هر چند كه خودش ميگويد براي بازي در اين نقش پشتم خم شده است، اما ظاهرا بار مقدسي كه اين كاراكتر داشت باعث شد، مريلا علاوه بر دل منتقدان، دل تماشاگران را هم به دست آورد. او اين روزها به خاطر بازي در نقش شهيده طاهره هاشمي در فيلم سينمايي جديدش در شمال كشور حضور دارد و همين موضوع باعث شد كه مجال گفتگو با او فراهم نشود و با هم مصاحبههاي او را بازخواني كنيم.
ترس و ترديدهاي من براي ايفاي نقش الفت
زماني كه پيشنهاد بازي در فيلم «شيار 143» و نقش الفت به من شد، پس از خواندن فيلمنامه حس كردم «شيار 143» روي كاغذ، «خوب» قصه تعريف ميكند، اما نميدانستم به لحاظ دراماتيك، چقدر ميتواند قابليت تصويري داشته باشد، از ابتدا براي من مجهول بود. يعني خيلي به فيلم شدن اين داستان و تاثيرگذارياش اميد نداشتم. نميدانستم كارگردان براي حل اين ماجرا چه خواهدكرد. تنها موردي كه مرا خيلي جذب كرد اين بود كه قرار است يك روايت ساده و صادق از انتظار 15 ساله يك مادر به تصوير كشيده شود. قصه اين فيلم به شدت روي دوش «الفت» بود و اين قضيه من را ميترساند؛ به چند دليل احساس كردم، اين فيلمنامه بار زيادي روي دوش اين «نقش» (الفت) دارد. ديگر اينكه من بايد مقاطع مختلف زماني را هم تجربه ميكردم. يعني بايد عشق مادرانه در مقاطع سني مختلف را حس ميكردم و سنم بالاتر ميرفت، به گونهاي كه تماشاگر احساس نكند كه گريم شدم و بايد با آن نقش زندگي ميكردم. به هر حال اين مسائلي بود كه بايد به آن توجه ميشد. منتها پيش از تصميمگيريام براي بازي در نقش «الفت» مقابلم، يكسري نشانهها و اسباب و علل چيده شد كه برخورد با كار و نقش را برايم آسانتر كرد.
در كنار رودخانه راين، الفت شدم
زماني كه فيلمنامه به دستم رسيد در ايران نبودم. پيرامونم هم هيچ موردي يافت نميشد، كه من را حتي به فضاي فيلمنامه نزديك كند. حتي به بهانههاي مختلف سعي كردم از اين كار انصراف دهم، اما حالي در داستان وجود داشت كه من را نگه ميداشت. انگار «الفت» در قصه از من خواهش ميكرد او را ياري كنم. كنار رود راين اين فيلمنامه را خواندم و در انتهاي كار به ياد ديالوگ علي دهكردي در فيلم «از كرخه تا راين» افتادم كه ميگفت: «خدايا چرا اينجا؟ چرا من؟» و دقيقا اين ديالوگ براي من هم پيش آمد كه چرا اينجا اين فيلمنامه به دست من رسيده است؟ جالب است بدانيد همزمان با فيلمنامه «شيار 143»، دو فيلمنامه ديگر برايم ايميل شده بود و من در ميان آنها سختترين را انتخاب كردم.
خودم را به خدا سپردم
داستان 15 سال انتظار يك مادر، موردي بود كه به نظرم، در سينماي ايران تازه ميآمد، به همين دليل فارغ از همه ملاكهاي سينمايي و حرفهاي، طبق معمول خودم را به خدا سپردم و جلو رفتم.
از جايي در قصه متوجه شدم يك شكستگي و خميدگي در حين ايفاي نقش الفت در من به وجود آمده است. به مرور، زنان روستايي را ميديدم و خانمي بودكه بازيگر تئاتر كرماني بود و نقش مادر من را بازي ميكرد و بازي كردن در كنار اين افراد اصيل سخت بود. سعي كردم، با آنها خيلي معاشرت كنم. مدتها نحوه نان پختن را از خانمي ياد ميگرفتم، اما ديدم نميتوانم آنطور بازي كنم. آن لحظه بود كه احساس كردم وجوه نمايشي اين كار را بايد بيرون بكشم و خانم آبيار هم بايد دوربين را طوري تنظيم ميكرد كه به من كمك كند. در اين كار، هر كسي به اندازه تخصصش كمك كرد. من به عنوان بازيگر، تجربهام اين بود كه فقط نبايد بازي كنم، بلكه بايد آن را زندگي كنم. به جز وجوه فيزيكي به خودم قبولانده بودم، همين كه الان هستم بايد باشم. در واقع نقش به مرور من را خم كرد. مانند نقشم در فيلم «درباره الي» كه به مرور، «استرس» موي سرم را سفيد كرد.
حكايت سكانس پاياني و پا برهنه شدن من
خوشبختانه پايان فيلم شيار به دل خيليها نشست،خوب ميدانم كه پايان فيلم مهم و در احوال مخاطب تعيينكننده است. منتها در اين صحنه همه چيز برايم مبهم بود و انتظار معجزه داشتم. من معمولا وقتي صحنهها به لحاظ حسي خيلي سنگين هستند، سعي ميكنم از فضا فاصله بگيرم. طراح صحنه از من خواست تابوت را ببينم كه قبول نكردم. ميدانستم كه درون تابوت چيست و حال آن لحظه را ميدانستم. چيزي كه از آن خبر نداشتم فاصله در ورزشگاه تا تابوت بود كه بايد با چه ريتمي بروم. «الفت» به لحاظ عاطفي من را تا آنجا پر كرده بود كه ميدانستم اشك نخواهم ريخت. با گلاره عباسي صحبت كردم و گفتم هر آنچه الان ميخواهم فرياد كنم تو به عنوان خواهر اين شهيد، بايد فرياد كني چون خانم «آبيار» يكسري مستند به ما نشان داده بود و اين حال را، من از اين مستندها گرفته بودم. «گلاره» آنقدر اين صحنه را خوب بازي كرد كه سنگيني آن را روي دوش من، اضافه كرد. وقتي در را باز كردم و تابوت را ديدم احساس كردم ميخواهم وارد مسجد شوم. احساس كردم وارد مكاني مقدس شده ام. شما وقتي وارد مسجد ميشويد پا برهنه ميرويد، وقتي زيارت يك بقعه يا مكان مذهبي ميرويد كه به آن اعتقاد فرازميني داريد پابرهنه ميرويد. يك لحظه به ذهنم خطور كرد نميتوانم در اين صحنه با كفش راه بروم و به خانم آبيار كه اين را گفتم بغض كرد. بر همين اساس به نظرم زواياي دوربين هم تغيير كرد. از لحظهاي كه گفتم ميخواهم با بچهام تنها باشم، از زماني كه در بسته شد و كفشم را درآوردم همين چند قدم، انتهاي انتظار من بود. اين چند قدم براي من خيلي بار عاطفي داشت ولي چيزي كه ميديدم يك پرچم بود كه بابت نگه داشتن اين پرچم انتظارهايي كشيده و خونهايي داده شده و بچههاي زيادي بدون پدر و مادر شدهاند و... همه اينها روي دوش من بود و مدام بغض من را سنگين ميكرد، تا وقتي كه به تابوت رسيدم و احساس كردم كه بايد اينجا همه اينها را انتقال بدهم و با اينكه از زواياي مختلف اين صحنه فيلمبرداري شده، بازي من هيچ تفاوتي نكرد. يادم ميآيد كه به چه چيزي فكر كردم، به اين فكر ميكردم كه «الفت» الان به جنازه و استخوان و پلاك هم راضي است. فقط ميخواهد اين انتظار به پايان برسد. در اين ميان هم بايد بگويم كه اتفاقات عجيبي براي من ميافتاد. بخش عمدهاي از كار در ماه رمضان انجام شد و همين حس و حالم را معنويتر ميكرد.
اين نقش مقدس شد
هيچ چيز دست ما نبود. ميخواستيم كه آبروي شهدا را حفظ كنيم و كار خوبي ارائه دهيم اما احساس كردم اين نقش آنقدر مقدس است كه بايد خيلي پاك تر از اين حرفها با آن برخورد كرد. ميخواستم كه در اين نقش شهيد شوم، ولي اين سختي انگار روح و جانم را آنقدر صيقل داد كه همه نشانههاي كائنات را درباره اين نقش دريافت كردم. مثلا خم شدن من در اين نقش به گونهاي بود كه شبها من را اذيت ميكرد. گاهي وقتي پلانها طولاني ميشد به چشمم هم فشار ميآمد و بعد از اين كار، به لحاظ جسمي دچار آسيب ميشدم و حتي به راحتي نميتوانستم نفس بكشم. بيخوابي هم خيلي كشيده بودم، ولي واقعا با اين نقش حال خوبي داشتم. يعني من بودم و «الفت» و خلوت اتاقم و حالي كه ماه رمضان داشت؛ يعني اذان، افطار و سحر... با صداي اذان، اين نقش را بازي كردم و وقتي هم كه بازي من تمام شد هيچ چشمداشتي نداشتم كه قرار است بازي من ديده شود و در آخر از خداوند تشكر كردم كه كمكم كرده، از طرفي، من هم تمام انرژيام را گذاشتم. حال خوبي كه در آن مدت جلوي دوربين داشتم با آن شرايط سخت جسمي و مسئوليتي، برايم كافي بود. وقتي الان ميبينم مردم اينقدر «الفت» را دوست دارند واقعا راضي هستم.
گلاره عباسی:
با اين فيلم لذت خواهر شهيد بودن را چشيدم
سالها رفاقت من با گلاره عباسي به من ثابت كرده كه او دختر بسيار دلپاكي است، فكر ميكنم همين مسئله هم باعث شده در نقشي كه بازي ميكند ديده شود او در تلويزيون با بازي در سريال «شيدايي» و «مدينه» توانست تواناييهايش را در عرصه بازيگري نشان دهد و حقش را از تلويزيون بگيرد و اينبار در فيلم سينمايي «شيار 143» حقش را از سينما گرفت و نشان داد در هر مديومي موفق است گفتگوي من را با گلاره درباره اين فيلم بخوانيد...
چطور مريلا زارعي مادرم شد
من و مريلا اختلاف سني چنداني با هم نداريم، همين موضوع باعث شد كه خيليها وقتي متوجه شدند مريلا نقش مادر من را در فيلم «شاير 143 » بازي ميكند تعجب كنند و بگويند چطور با وجود اين اختلاف سني، توانستيد در نقش مادر و دختر ظاهر شويد و حستان را به اين نقش نزديك كنيد. واقعيت اين است كه در اين فيلم «الفت و فردوس» را در دو پروسه زماني ده ساله ميبينيم به همين خاطر با كمك گريم سعي كرديم كه مسئله ظاهري را تا حد زيادي مرتفع كنيم. ضمن اينكه من و مريلا به دليل رابطه دوستي و عاطفي نزديكي كه به هم داريم خيلي زود توانستيم به لحاظ حسي، خودمون را به هم نزديك كنيم. از طرفي نميتوان اين موضوع را ناديده گرفت كه قصه اين فيلم در روستا و در بيست سال قبل ميگذرد، در آن زمان دخترها زود ازدواج ميكردند و اختلاف چنداني با فرزندانشان نداشتند و چنين اختلاف سني چندان دور از ذهن مخاطب با توجه به آن شرايط و موقعيت نيست.
يك فيلم زنانه موفق
«شيار 143» يك كار زنانه در بخش توليد و محتوا است و از اين جهت براي من يك كار متفاوت و البته جذاب بود. اساسا كارهاي زنانه براي من جذاب است چرا كه خانمها معمولا در آن فرصت بيشتري براي ديده شدن دارند. نرگس آبيار كارگردان اين كار نگاه زنانه، با طراوت و خوب مادرانهاي را داشت و همين ويژگي، باعث شد كه قصههايش جذاب و خواندني شود.
چطور به فردوس نزديك شدم
من و فردوس به لحاظ جنس زندگي و حتي برهه زماني كه در آن زندگي ميكرديم، با هم متفاوت بوديم، اما با همه اين تفاوتها تلاش كردم خودم را به اين نقش نزديك كنم. يكي از جذابيتهاي بازيگري در آن است كه شما با همه تفاوتهايي كه با يك نقش داريد بايد تلاش كنيد خودتان را به آن نقش برسانيد. اين نزديكي، براي من بسيار شيرين و خاطرهانگيز بود.
چطور به زندگي شهدا نزديك شدم
بيش از حضور در «شيار 143» هم، با فضاي زندگي خانواده شهدا بيگانه نبودم، اما خب اين فيلم باعث شد، جنس زندگي آنها را به شكل ملموستري حس كنم. در گذشته، هميشه به جنسزدگي خانواده شهدا و كنار آمدن آنها با مقوله شهادت عزيزانشان و مشكلاتي كه در زندگي برايشان رخ ميداد، فكر ميكردم، اما الان، شرايطي فراهم شده كه به آنها نزديكتر شوم، وقتي در مراسمهاي مختلف با آنها همكلام ميشوم حس خوشايندي به من دست ميدهد و اين، هم مسيري براي من بسيار شيرين است. «شيار 143» باعث شد كه من تجربه خواهر شهيد شدن را به دست آورم كه از اين جهت برايم بسيار لذتبخش بود.
چطور از پس لهجه بر آمدم
پيش از شيار 143 من در دو اثر ديگر هم تجربه صحبت كردن با لهجه را داشتم، به همين خاطر، وقتي موضوع را براي من مطرح كردند خيلي تعجب نكردم. خوشبختانه در اين كار ما، آقاي شادماني به عنوان معلم لهجه حضور داشتند، ايشان در اين فيلم در نقش تلفنچي بازي كردند، كه انصافا بازي خاطرهانگيزي را داشتند. به نظرم بهترين راه يادگيري لهجه، شناخت فرهنگ منطقه ايست كه ميخواهيد به زبان و لهجه آنها حرف بزنيد.
يك اتفاق تلخ در فيلمبرداري شيار 143
در حين فيلمبرداري اين فيلم بودم كه به من خبر دادند دختر خاله نازنيم «نازلي» به دليل بيماري از ميان ما رفته است. من و او وابستگي زيادي بهم داشتيم و درگذشتش من را به شدت متاثر كرده بود، اما من نميتوانستم به خاطر مشكلات شخصي، فيلم را نيمه كاره رها كنم و به تهران برگردم، به همين خاطر سعي كردم، با همه مشكلات و تلخيها سر كار بمانم و نقشم را بازي كنم. شغل ما به شكلي است كه «غم و شادي» سرش نميشود و در هر شرايطي شما بايد به تعهداتتان پايبند باشيد.
پررنگترين خاطره من
بيشترين خاطرات من از اين فيلم، به زمان اكرانش باز ميگردد، برخورد و ارتباطي كه با خانواده شهدا داشتيم و حس رضايت آنها از اين فيلم واقعا برايم لذتبخش بود و شكرگذار اين لحظه ناب هستم، چرا كه از نظر من يك موهبت الهي است.
شك نداشتم اين كار موفق ميشود
وقتي فيلمنامه اين كار را خواندم مجذوب قصه آن شدم. با توجه به توانايي كه در «نرگس آبيار» سراغ داشتم و عواملي كه او در جلوي دوربين و پشت دوربين انتخاب كرده بود، ميدانستم اين كار به يك اثر تاثيرگذار بدل ميشود.
بهادر آشوری
نوشتن دیدگاه