گفتگوي شيرين و جذاب با مادر عموپورنگ
وقتي خبرنگار شوي، يك چيزهايي برايت به ترس تبديل ميشود، ترس اينكه از نزديك با چهره مورد علاقهات مصاحبه كني و بعد تصويري كه از او داشتي در ذهنت خراب شود و با خودت بگويي او كجا و تصور من كجا. شايد به همين خاطر هم هست كه هميشه از گفتگو با چهرههاي مورد علاقهام فاصله ميگيرم و به همكار ديگري اين كار را محول ميكنم، اما خب بعضي از آدمها هم هستند كه دوست داري ريسك اين ترس را به جان بخري و با آنها به گفتگو بنشيني، به ويژه اگر پاي يك گفتگوي خانوادگي در ميان باشد. براي دوست داشتن عمو پورنگ نيازي نيست كه بچه باشي و اينكه بچهاي در خانهات داشته باشي همين كه كودك درونت كمي سرحال و قبراق باشد ميتواني دوستش داشته باشي و از اجراهايش لذت ببري. اما شايد خيلي از ما دوست داشته باشيم بدانيم اين عموي جذاب تلويزيون در خلوتش چه كاري ميكند. ارتباطش با مادر و ديگر اعضاي خانوادهاش چطور است. بچهها را دوست دارد يا صرفا به واسطه حرفهاش با آنها ارتباط ميگيرد و از همه مهمتر اين عمو پورنگ چرا خودش بابا نميشود؟ وقتي همه اين سوالها را در ذهن داشته باشي، بيخيال ريسك، از او و مادرش دعوت ميكني تا يك گفتگوي متفاوت با آنها داشته باشي. براي من اين مصاحبه يكي از خاطرهانگيزترين گفتگوهايي بود كه داشتم، جدا از كشف متفاوتي كه از داريوش فرضيايي در اين گفتگو داشتم، هم صحبتي با مادر گل داريوش فرضيايي كه صفا و مهر مادري در او اوج ميزد و ميزباني كم نظير خانواده فرضيايي شيرينترين خاطرات من را از روزهاي آخر آبان ماه رقم زد، با من همراه باشيد.
مادر 7 فرزند
مادر عمو پورنگ: دو دختر و پنج پسر دارم كه متاسفانه چند سال قبل يكي از پسرانم را در اثر بيماري از دست دادم. از آن پسرم سه نوه دختر برايم به يادگار مانده است. آنهايي كه من را از نزديك ميشناسند به خوبي ميدانند كه من تا چه حد عاشق فرزندانم هستم و نفسم به نفس آنها بسته است. داريوش فرزند يكي مانده به آخرم هست. براي من بين بچههايم هيچ تفاوتي وجود ندارد و همه آنها را به يك ميزان دوست دارم اما خب چون همه فرزندانم ازدواج كردند و تنها داريوش با من زندگي ميكند، وابستگي بيشتري به او دارم و نميتوانم دوريش را تحمل كنم. ولي خب اين وابستگي به معناي فرق گذاشتن من بين او و ساير بچهها و نوههايم نيست.
توصيه من به داريوش
مادر: از حق هم كه نگذريم داريوش در زندگي براي من سنگ تمام ميگذارد. از بچگياش هم همينطور بود و هميشه به حرفهايم گوش ميداد، الان هم با وجود اينكه براي خودش مردي شده و به لطف خدا در كارش موفق است، اما هنوز در كارهايش با من مشورت ميكند و حواسش به توصيههاي من است، هر وقت به سفر راه دور ميرود تا زمان برگشتش دلم عين سير و سركه ميجوشد و مرتب با تلفن جوياي حالش هستم.
همه برنامههايش را ديدهام
مادر: از همان روز اول كه كارش را در راديو شروع كرد تا به امروز كه خدا روشكر براي خودش در تلويزيون جايگاهي پيدا كرده همه برنامههايش را دنبال كردهام. اگر ايراد و انتقادي هم به نظرم رسيد وقتي به خانه رسيد به او ميگويم وقتي در برنامه بالا پايين ميپرد دلشوره ميگيرم، به او ميگويم «پسرم اين همه ورجه و ورجه براي تو خوب نيست پا درد ميگيري»، اما خب به اين توصيه من گوش نميكند. ناگفته نماند كه معمولا روي نحوه لباس پوشيدنش در برنامه هم نظر ميدهم.
عمو پورنگ: مامان براي خودش يك طراح و ديزاينر است. زماني كه برنامه دارم با دقت لباسهايم را در كمد برانداز ميكند و به من مشاوره ميدهد كه كدام يك از آنها را با هم ست كنم. لباسهاي امروزم هم سليقه مادر است. او يكي از جديترين منتقدان من در زمينه اجرا است و با دقت خاصي رفتار و لباس پوشيدن من را زير نظر ميگيرد.
وقتي داريوش بچه بود
مادر: داريوش در دوران كودكي از ساير خواهر و بردارهايش آرامتر بود و بازيهايي داشت كه ويژه خودش بود و گاهي حتي من را نگران ميكرد مثلا وقتي هفت - هشت سالش بود به بالاي پشت بام ميرفت و با خودش حرف ميزد. ما آن موقع متوجه نميشديم كه او در حالا اجراي برنامه و بازيگري است، فكر ميكرديم حتما ايرادي دارد كه مدام با خودش حرف ميزند اين موضوع من را تا حدي نگران ميكرد و حتي مسئله را با پدرش در ميان گذاشتم اما خب وقتي بيشتر در كارهايش دقيق شدم، ديدم او در حالي بازي كردن با خودش است.
عمو پورنگ: در دوران كودكيام من به شدت بچه خيالپردازي بودم، تخيل من تا جايي پيش رفت كه براي خودم يك دوست خيالي پيدا كردم و بيشتر وقتم را با اين دوست ميگذراندم، براي او حرف ميزدم، برنامه اجرا ميكردم و فيلمهايي را كه به تازگي ديده بودم، برايش بازي ميكردم. اين موضوع پدر و مادرم را در مقطعي نگران كرد اما وقتي ديدند من و اين دوست خياليام كاري به كار كسي نداريم دست از اين نگراني برداشتند.
عمو پورنگ چطور دانش آموزي بود
مادر: هميشه حواسش به درس و مشقش بود، به اين خاطر هيچ نگراني بابت درس و مشقش نداشتم و خدا روشكر معلم و ناظمهايش هم در آن دوران، ازش راضي بودند.
پورنگ: تو دوران بچگيام هميشه دوست داشتم آدم خاصي باشم از طرفي چون بچه احساساتي بودم، هيچوقت سعي در پنهان كردن حسم نداشتم و آن را بروز ميدادم، هيچوقت يادم نميرود وقتي كلاس سوم بودم مديري داشتيم كه همه از او به شدت حساب ميبردند مرد با ديسيپلين و جدي بود، اما من به شدت از رفتار او خوشم ميآمد، به همين خاطر چند روز مانده به تعطيلات تابستاني نزدش رفتم و به او گفتم امكانش هست با هم تنها صحبت كنيم او از اين تقاضاي من حسابي تعجب كرد احتمالا با خودش ميگفت: اين بچه چه حرفي دارد كه ميخواهد در تنهايي به من بزند، به هر حال اجازه داد در راهرو با او صحبت كنم، من هم دستهايم را به سمتش بالا بردم ،او با تعجب من را نگاه كرد. من هم گفتم آقا اجازه، دلم ميخواهد بغلتان كنم و ببوسمتان، چون در تابستان دلم برايتان حسابي تنگ ميشود او كه از اين رفتار من حسابي جا خورده بود، برق شادي در چشمانش زده شد. دست نوازشي به سرم كشيد و مرا بوسيد. اين رفتار او من را غرق غرور كرد و باعث شد تمام تابستان را درس بخوانم تا سال بعد او از من راضي باشد. هر چند كه سال بعد او از مدرسه ما به جاي ديگري منتقل شد.
عاشق فيلم هندي هستم
عمو پورنگ: از بچگيام عاشق تماشاي فيلم هندي بودم. حسي كه در فيلمهاي هندي قرار داشت از نظر من كم نظير بود و از آنجا كه علاقه خاصي هم به بازيگري داشتم، بعد از تماشاي اين فيلمها، آن را براي خواهر و برادرهايم دوباره بازي ميكردم و در ازاي اين بازيگري، خوراكيهايي مثل پفك را به عنوان دستمزد ميگرفتم. هيچوقت يادم نميرود برخي از اين نقشهايم را به قدري با احساس و با سوز و گداز بازي ميكردم كه خواهرم بعد از تماشاي آن به پهناي صورت اشك ميريخت!!
نميگويم مادر عمو پورنگ هستم
مادر: از اينكه ميبينم داريوش به جايي رسيده كه آنقدر مردم بهش لطف دارند، واقعا خداروشكر ميكنم، هميشه از جدم خواستم كمكش كند تا بتواند از عهده اين مسئوليت سنگين برآيد. ولي خب هيچ وقت تا به حال نشده جايي بروم و بگويم كه من مادر عمو پورنگ هستم. لزومي به اين كار نديدم. ولي تا به حال بارها پيش آمده براي خريد به جايي رفتهام تلويزيون روشن بوده و برنامهاش پخش ميشد، در دلم قربان صدقهاش ميرفتم اما چيزي نميگفتم. وقتي هم ميديدم كه ديگران از او در آن شرايط تعريف ميكنند و ميگويند «چقدر با انرژي است» فوري به خانه ميآمدم، برايش اسپند دود ميكردم تا چشم نخورد.
از محل قديميمان نرفتيم
مادر: در محله قديميمان با اكثر همسايهها دوست و رفيق هستيم. خيلي از آنها به واسطه اينكه سادات هستم به من لطف زيادي دارند. به همين خاطر بعد از معروفيت داريوش نخواستم كه محلهمان را عوض كنيم مثلا به بالاي شهر برويم. بعضي وقتها كه داريوش سر كار هست و در خانه نيست، همسايهها لطف دارند به خانه ما ميآيند و در كارهاي خانه حتي به من كمك ميكنند.
شرط بزرگ ما براي داريوش
مادر: وقتي داريوش به ما گفت: كه قصد ورود به كار هنري را دارد، مثل هر مادر ديگري با وجود اينكه خوشحال بودم، اما دلواپسيهايي را هم داشتم به همين خاطر، شرط و شروطهايي را براي او گذاشتم و از او خواستم كه كاري انجام ندهد،كه از ايمان و اعتقاداتش دور شود و وارد خط قرمزهايي مثل رفيق بازي و اعتياد نشود. خدا رو هزار بار شكر كه بعد از اين همه سال، او درست مثل روز اولش در سلامت كامل است و پايش به خطا جايي نرفته است.
پورنگ پسر خوب خانواده
مادر: انصافا هر كاري كه از دستش بر بيايد در خانه براي من انجام ميدهد، از جمع و جور كردن خانه بگير تا جارو برقي و نظافت... تنها چيزي كه اجازه نميدهم انجام بدهد شستن ظرفهاست، چون من در اين زمينه حسابي وسواسي هستم و دوست دارم كارهايي اينچنيني را خودم انجام بدهم.
سوپ ويژه پورنگ
مادر: از حق نگذرم در خوردن غذا اهل ايراد گرفتن نيست، هر چيزي برايش درست كنم از باقالي قاتوق گيلاني گرفته تا فسنجان و سبزي پلو و املت را ميخورد و تشكر ميكند(مادر داريوش از اهالي گيلان ميباشد)، هر چند كه اين روزها به واسطه بيماري گاهي اوقات آشپزي نميكنم، آن وقت است كه داريوش خودش دست به كار ميشود، غذا درست ميكند، انصافا هم دستپختش بد نيست... به ويژه سوپهايش كه من جزو طرفدارهايش هستم.
عمو پورنگ: چند باري براي مامان سوپ آماده درست كردم، او هم حسابي خوشش آماده، به همين خاطر وقتي حوصله ندارد، آشپزي كند به من ميگويد: «داريوش برو از اون سوپهاي معروفت براي من درست كن.»
كل كل مادر و پسري
مادر پورنگ: داريوش كاري نميكند كه از دستش ناراحت شوم و حرص بخورم. بالاخره او پسر من است. شايد در لحظه رفتاري داشته باشد كه من را آزرده كند، اما خيلي زود او را ميبخشم و همه چيز را فراموش ميكنم، اما خب، من و داريوش در يك زمينه با هم تفاهم نداريم و آن هم مصرف آب و برق است. او به من ميگويد به خاطر وسواست زياد از آب و برق استفاده ميكني و اين موضوع باعث اسراف ميشود.
عمو پورنگ: من واقعا روي اين موضوع حساسيت دارم، با خود ميگويم، نميشود ما مدام در برنامههاي تلويزيوني به مردم بگوييم آب و برق را كممصرف كنيد، اما خودمان نسبت به آن بيتفاوت باشيم، ولي خب مادر از آنجايي كه در شستشوي ظروف حسابي وسواس دارد گاهي اوقات در مصرف آب و حتي شويندهها و سفيدهكنندههاي شيميايي زيادهروي ميكند، آنجاست كه ازش خواهش ميكنم كه كمي رعايت كند، اين موضوع رعايت، محل كل كل من و مادر است.
شباهت من به مامان
عمو پورنگ: من و مامان رابطه خيلي خوبي با هم داريم، شايد همين رابطه خوب هم باعث شده كه ناخودآگاه خيلي از خصوصيات اخلاقيام شبيه به او شده است پدر خدابيامرزم مرد جدي بود و چندان اهل شوخي نبود، اما مادر حسابي اهل شوخي است.ذوقي كه در حرف زدن و شوخيطبعي دارد باعث شده است بسياري از كاراكترهايي كه در برنامه پورنگ خلق ميكنم را از او الهام بگيرم.
نگران حال مرتضي هستيم
عمو پورنگ: مادر از وقتي متوجه شد كه مرتضي پاشايي بيمار است هميشه براي او دعا ميكند. پيش پاي شما كلي براي سلامتياش دعا كرد و خدا را به جان جدش قسم داد. ما هم مثل همه مردم اين روزها نگران حال مرتضي هستيم و اميدوارم خيلي زود سلامتياش را به دست آورد.
مادر عمو پورنگ: من خودم پسر جوانم را به خاطر بيماري از دست دادم و با وجود اينكه نزديك ده سال از اين ماجرا گذشته اما هنوز داغ دلم كمرنگ نشده است اميدوارم خدا به مرتضي و همه جوانها سلامتي بدهد.
بيست دقيقه طلايي قبل از برنامه
بعضيها به من ميگويند چكار ميكني كه بچهها در برنامههايت آنقدر خودشان هستند و احساس راحتي ميكنند. من بيست دقيقه قبل از اجراي هر برنامه، بين بچهها ميروم و با آنها شروع به حرف زدن ميكنم. اين زمان باعث ميشود بچهها خودشان را راحتتر پيدا كنند و ديگر يخشان جلوي دوربين شكسته شود. هميشه سعي ميكنم با بچهها صادقانه برخورد كنم و همين برخورد صادقانه هم باعث شده كه در طول اين سالها بتوانم ارتباطم را با بچهها حفظ كنم و با دهههاي مختلف ارتباط برقرار كنم سعي دارم به شدت در اجراهايم از از اغراق دور شوم.
چرا نبايد چونه بزنم
شهرت تاثيري روي خصوصيات اخلاقي من نگذاشته است و آنهايي كه من را ميشناسند، ميدانند من همان داريوش سابق هستم هر چند كه گاهي برخي به من ميگويند تو زيادي خودت هستي و چون الان ديگران تو را ميشناسند نبايد فلان كار را انجام دهي يا... اما من به آنها ميگويم كه من با رعايت حد و حدودها دوست دارم خودم باشم چه اشكالي دارد وقتي دلم گرفته است از خيابان ولي عصر تا امامزاده صالح را پياده بروم. يا وقتي ميخواهم لباسي را بخرم براي خريدش چانه بزنم. شهرت و ديده شدن نبايد باعث شود كه من خود واقعيام را فراموش كنم و خط بزنم.
حريم پورنگ
من دنياي بچهها را دوست دارم و از كنار آنها بودن، لذت ميبرم، اما اين لذت بردن به اين معنا نيست كه من زندگي شخصي خودم را ندارم. من خارج از قاب دوربين زندگي شخصي با دغدغههاي خودم را دارم و نميتوان در همه شرايط انتظار داشت كه پر از انرژي باشم. مثلا زماني كه پدرم در بيمارستان در بستر بيماري بود و يا فوت كرد، طبيعي است كه من در آن شرايط حالم خوب نبود و دوست نداشتم در بيمارستان مثلا عكس بگيرم و امضا بدهم. اين كمترين توقع من است كه من را درك كنند.
از گذشتهام فرار نميكنم
در دوران كودكيام به من خوش گذشته است و از لحظه به لحظه آن لذت بردم. من در خانواده بسيار متوسطي بزرگ شدم و مثل بسياري از بچهها، طعم نداشتنها را چشيدم، اما نگاهم به اين نداشتنها نوعي حسرت نيست، بلكه لذت است، من بر اين باورم، اين گذشته است كه با همه فراز و فرودهايش من را ساخته و به من هويت داده است، پس بهتر است كه براي داشتن اصالت آن را حفظ كنم.
كشف محل قديميمان
عمو پورنگ: من آدم خاطره بازي هستم فكر ميكنم، اين خصوصياتم را هم از مادرم به ارث بردهام. به همين خاطر فكر كردن به گذشته و زنده كردن خاطرات هميشه براي من شيرين و جذاب است. هميشه دوست داشتم همكلاسيها و دوستان دوران قديمم را پيدا كنم و با آنها گپ بزنم و خاطرات را زنده كنم. اين خصوصيات از قبل شهرتم همراه من است. گاهي اوقات وقتي ميروم و دوستان دوران مدرسه را پيدا ميكنم، آنها از اين رفتار من تعجب ميكنند و ميگويند جاي اينكه ما بخواهيم تو را پيدا كنيم تو اين كار را انجام ميدهي، من هم ميگويم چه اهميتي دارد مهم اين است كه ما همديگر را پيدا كنيم. خيلي از آنها وقتي من را ميبينند حسابي تعجب ميكنند و ميگويند: «تو كي ميخواهي بزرگ شوي؟ هنوز هم مثل آن زمان پر هيجان هستي.» در راستاي همين زنده كردن خاطرات پارسال به نيت پيدا كردن خانه دوران كودكيام به محله قديمي در جنوب شهر تهران رفتم و خانهاي را پيدا كردم كه تا پنج سالگيام آنجا مستاجر بوديم. در كمال تعجب، خانه بدون هيچ گونه تغيير به همان شكل وجود داشت. وقتي در خانه را زدم فردي كه در را باز كرد از ديدن من حسابي تعجب كرد به من گفت؛ عمو پورنگ اينجا چكار ميكنيد و من برايش توضيح دادم كه در اين خانه بخشي از دوران كودكي من گذشته است.او از من دعوت كرد كه به داخل خانه بروم. وقتي ديدم دور حوض مثل همان قديم، بچهها در حال بازي كردن هستند، هم بغض، گلويم را گرفت و هم به وجد آمدم.بچهها هم با خوشحالي و البته تعجب به سمتم آمدند و مدتي را با هم خوش گذرانديم. با علاقه خاصي طبقات خانه را ديدم و متوجه شدم حتي گنجهاي كه ما در آن دوران از آن استفاده ميكرديم دست نخورده در گوشهاي از خانه قرار گرفته است آن روز حال عجيبي به من منتقل شد. براي من زنده كردن اين خاطرات واقعا با ارزش است.
باباي خوبي ميشوم
عمو پورنگ: گاهي اوقات دلم براي بچه نداشتهام ميسوزد، با خودم ميگويم شايد نتوانم به اندازه وقتي كه براي ديگر بچهها گذاشتم، براي بچه خودم بگذارم، اما خب با اين حال فكر ميكنم پدر خوبي براي بچهام شوم چون من واقعا بچهها را دوست دارم.
دیدگاهها
درسته بیشتر این مطالبو می دونستم ولی باز خوندمشون و با خوندنش به وجد امدم خیلی ممنون مصاحبه خیلی خوبی بود.
مصاحبه ی خوبی بود.
فقط یک سوال برای عموپورنگ نامه ها نوشته دارم اما هیچ ادرسی برای ارسال ندارم، هرجا عموپورنگ برنامه داشت رفتم اما نشد ببینم...
میخواستم بدونم چه جوری میشه این نامه ها رو به دستش برسونم.
ممنون میشم راهنمایی کنین
نوشتن دیدگاه