مصاحبه با خانم دریانوردی که افسردوم کشتی است
* سکاندار دریاهای ایران
تعداد خانمهایی که در حیطه دریانوردی و ملوانی فعالیت میکنند، بسیار اندک و انگشت شمار است، اما خانمی که آنقدر پیشرفت کند و بتواند تا مرحلهای جلو برود و افسر دوم کشتی باشد، نادر است. در حال حاضر، ما فقط خانم طهماسبی را یافتیم و از وجود دیگران واقعا بی اطلاعیم. او از سال 89 دورههای آموزشی را گذراند و توانست ملوان شود. سپس با گذراندن دورهای یک سال و نیمه، توانست افسر دوم کشتی شود. او در سال 94 از سوی سازمان کشتیرانی و بنادر، به عنوان دریانورد نمونه و برتر سال معرفی شد و نشان داد در ایرن هم شیرزنای پیدا میشوند که علی رغم، وجود قوانین سفت و سخت و محدودیتهای شغلی، ریسک کرده و پا در جای مردها میگذارند و به سراغ شغلهای سخت مردانه میروند و سربلند بیرون میآیند.افسر دوم کشتی، خانم راحله طهماسبی در حال حاضر بر روی شناور یاس کار میکند و چهار ماهی است به خاطر یکسری امتحانات به خشکی آمده و در حال استراحت و رسیدگی به امور عقب مانده اش است. این بانوی دریانورد و مایه افتخار، 25 روز در ماه را روی عرشه است و پنج روز در خشکی استراحت میکند. او حتی نمیتواند برای دیدن والدینش به محل تولدش برود و والدینش برای دیدنش به بندرعباس میروند. با او همکلام شدیم تا از نحوه ورودش به این حرفه و سختیها و شیرینیهایش صحبت کند.
*دوست داشتم، پزشک شوم، اما...
راحله طهماسبی سروستانی، متولد سروستان در 75 کیلومتری شیراز هستم. سی و سه ساله و دانشجوی کارشناس ارشد کامپیوتر هستم. در یک خانواده هفت نفره به دنیا آمدم. پدرم بازنشسته اداره پست و مادرم خانه دار است. همیشه روی پاهای خودم ایستادم و به کسی متکی نبودم. وقتی بچه بودم، دوست داشتم پزشک شوم، اما با دیدن خون حالم به شدت بد میشد. فوبیای خون باعث شد، هیچوقت آرزوی دوران طفولیتم، رنگ واقعیت پیدا نکند. در زمان دبیرستان دوست داشتم، گرافیک بخوانم. در شهر کوچک ما، که آن زمان جزو بخش محسوب میشد، رشته گرافیک وجود نداشت؛ برای همین با تشویق خانواده و با توجه به بازار کاری که وجود داشت، رشته کامپیوتر را که برای اولین بار در شهرمان تدریس میشد، انتخاب کردم.
همیشه به دنبال کارهای پرهیجان بودم. برخلاف دختران هم سن و سالم، به دنبال بازیهای خشن بودم و رفتارهای پسرانه، از خودم بروز میدادم. درصورت خرابی لوله، کارهای لولهکشی منزلمان را انجام میدادم و دستی هم در کارهای بنایی و گچبری داشتم. همیشه دلم میخواست به سمت شغلی بروم که کسی، در شهرمان آن را تجربه نکرده باشد. دلم میخواست تک باشم و به چشم بیایم. زمانی که دیپلم گرفتم، دلم میخواست خلبان شوم. با تحقیقات متوجه شدم، پرواز برای زنان ایرانی ممنوع و در حد پریدن با پاراگلایدر است؛ برای همین به سمت مهمانداری هواپیما رفتم. از من خواستند تا در یک دورهای بلیط فروشی کنم، از این کار امتناع کردم و دیگر ادامه ندادم. همزمان با قبولی در دانشگاه، خیاطی و آرایشگری یاد گرفتم و خرجم را در میآوردم. شغلهای زنانه و کار با کامپیوتر نمیتوانست روح تشنه مرا، سیراب کند، برای همین همیشه به دنبال فرصتی بودم تا بتوانم توانایی را نشان دهم.
*تصمیم گرفتم ملوان شوم!
وقتی فارغ التحصیل شدم، در خیاطی و آرایشگاه اجارهای مشغول به کار شدم؛ ولی دورادور به آرزوهایی که در وجودم نهفته بود، فکر میکردم. روزها گذشت تا اینکه روزی یکی از دوستان برادرم، با خانه مان تماس گرفت و گفت که در بندرلنگه، دورههای ملوانی گذاشتند و نیرو آموزش میدهند. برادرم موضوع را با خانواده مطرح کرد و گفت از این کار خوشش نمیآید. همین حرف باعث شد تا، قدری تامل کنم. در ذهنم به رویاهایی که داشتم اندیشیدم و خیلی قاطعانه در برابر خانوادهام ایستادم و گفتم؛ قصد دارم ملوان شوم! در همان لحظه اول با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم و همه مرا رویا پرداز و خوش خیال خواندند. وقتی اصرار و عزم راسخم را دیدند، در برابر خواستهام تسلیم شدند و از من خواستند سنجیده عمل کنم.
حتی نمیدانستم بندرلنگه در کجای ایران قرار دارد؟! با تحقیق روی نقشه فهمیدم کجاست! خواهرم مشوق اصلیم بود. حمایتهای او و خانوادهام باعث شد تا فردای آن شب، به شیراز بروم و با اولین پرواز به بندرعباس و سپس به بندرلنگه بروم. با کاپیتان «عقیل خواجه» صحبت کردم و گفتم از راه دوری آمدهام و پارتی ندارم. دلم میخواهد ملوان شوم. با هر بدبختی بود او را راضی کردم تا با سازمان بنادر و دریانوردی تماس بگیرد. با رای زنیهایی که انجام دادند، موافقت کردند تا مرا به همراه نوزده پسر دیگر،ثبت نام کنند. در پوستم نمیگنجیدم و به خودم افتخار میکردم، نمیدانستم در چه راه سختی، گام برداشتم.
*همکلاسیهایم، اذیتم میکردند
ثبت نام، آغاز راه بود. تندبادهای سهمگین مشکلات، جلوی راهم قرار داشت. اولین مشکل مسکن بود. وقتی کلاسها شروع شد، متوجه شدم فقط به پسرها خوابگاه میدهند و به عنوان تنها دختر کارآموز ملوانی، جایی برای خوابیدن ندارم. قیمت گزاف هتلها و وجود مهمانسراهای ارزان قیمت در محیطهای نامناسب، مجبورم کرد تا در خوابگاه نهضت سوادآموزی بندرعباس، جایی برای خودم فراهم کنم. باید هر روز از بندر عباس به بندرلنگه میرفتم و برمی گشتم. سختی راه از یکطرف، آب و هوایی شرجی خطه جنوب که اصلا با آن سازگاری نداشتم؛ باعث شد تا سختیهای زیادی متحمل شوم. وقتی روز اول سر کلاس حاضر شدم با برخوردهای جالبی مواجه شدم. برای اینکه پسرهای دیگر مزاحمم نشوند و سر به سرم نگذارند، از سه پسر سروستانی که با من همکلاس بودند؛ خواستم تا به همه بگویند دخترخاله شان هستم. با این حرف، از روز اول احساس امنیت بیشتری داشتم و دیگر دغدغه مزاحمت نداشتم. البته پسرها همیشه مسخرهام میکردند و سر به سرم میگذاشتند.
*عکسالعمل کاپیتانها سر کلاس
برخورد اساتید هم در نوع خودش متفاوت بود. خیلی از اساتید، از اینکه دیدند دختری سرکلاس حاضر شده، متعجب شدند.همه از روز اول میگفتند این کار سختی است و به عنوان یک دختر، نمیتوانم از عهده اش برآیم. از اهدافم را میپرسیدند و یک جورایی ته دلم را خالی میکردند. وقتی قاطعیت و تلاشم را دیدند، سکوت اختیار کردند و برایم آرزوی موفیقت کردند. به یاد دارم یکی از کاپیتانها در همان روزهای اول، از من پرسید: «بزرگترین آرزویت چیست؟» در جوابش گفتم: «دوست دارم روی ناو آمریکایی کار کنم.» گفت: «چرا روی ناو ایرانی کار نمیکنی؟» گفتم: «مگه ناو ایرانی هم داریم؟» او لبخند پر از کنایهای زد و گفت: «حداقل اطلاعاتت را بالا ببر. ناو ایرانی داریم، حتی بهتر و بزرگتر از ناوهای آمریکایی.» در برابر نوزده پسر، خیلی شرمساز شدم. این حرف تلنگری شد تا از همان روز تصصمیم گرفتم، با مطالعه زیاد اطلاعاتم را بالا ببرم. همیشه درس را جلوتر میخواندم تا در برابر پسرها کم نیاورم. تلاشهای بی وقفه و رفت و آمدهایم باعث شد تا روزی سرکلاس خوابم ببرد. همیشه عادت داشتم، کفشهایم را سر کلاس دربیاورم و روی صندلی بنشینم. شیطنت پسرها گل کرد و کفشهایم را پنهان کردند. همان زمان استاد مرا برای جواب دادن، درس صدا زد. چرتم پرید. دیدم کفشهایم نیستند. پابرهنه جلو رفتم. آن روز استاد، دعوای سختی با پسرها کرد و به آنها گفت من جای خواهرشان هستم و حالا که جسارت به خرج دادم و وارد ملوانی شدم، باید کمک حالم باشند. همین موضوع باعث شد تا دیگر پسرها با من خوب باشند و سربه سرم نگذارند. در بین تمام اساتد، کاپیتان فرجی از همه بهتر بود و همیشه مرا شیرزن میخواند. او با حرفهایش به من قوت قلب میداد.
*چهار بار مردود شدم!
شش ماه طول کشید تا دوره آموزشی ملوانی را طی کنم. در این مدت، دوره چهارگانه مانند اطفاء حریق، فنون بقا در دریا و .... را فراگرفتم. گرههای ملوانی را آموختم و تبحر خاصی در زدن چنین گرههای سختی، پیدا کردم. کار با دستگاه رادار و ناوبری، دستگاه بی سیم، واکی تاکی، چراغهای دریایی، علائم و پرچمها و هر آنچه که باید، یک ملوان بداند؛ یاد گرفتم. در زمان اطفاء حریق با جثه کوچکم عقب تر از همه میدویدم. پسران با قامتهای بلند جلوتر از من، تواناییهای مردانه شان را به رخم میکشیدند. برای دوره نجات غریق، مرا با خود به دریا نبردند. مجبور بودم هر روز، با لباس و حجاب و تجهیزات سنگین 25 کیلویی، در استخرهای بندرعباس شنا کنم تا برای شرایط سخت و بحرانی دریایی آماده شوم.
آن زمان دو میلیون برای شرکت در دوره ملوانی هزینه کردم. این روزها باید ده میلیونی هزینه کنید تا بتوانید این دوره را سپری کنید. هزینه خورد و خوراک و اجازه خانه هم داشتم، برای همین از نظر مالی فشار زیادی را متحمل شدم. بعد از پایان دوره، در آموزشگاه از ما آزمون گرفتند. توانستم با معدل 76/17، رتبه اول آموزشگاه را به دست آورم. مرحله بعدی آزمون، در سازمان بنادر و دریانوری بندرعباس برگزار شد و در همان مرحله اول قبول شدم. آزمون نهایی و پایانی، در تهران برگزار شد که مهر تایید مدرکم بود. این آزمون به صورت شفاهی برگزار میشد و امکان خطا و تقلب در آن، صفر بود. متاسفانه در مرحله اول، نوزده پسر آموزشگاهمان قبول شدند و فقط من، رد شدم. سه بار دیگر هم در آزمون تهران، مرا رد کردند؛ فقط به دلیل آنکه حاضر جواب بودم و قاطعانه از حقم دفاع کردم. آنها معتقد بودند، یک ملوان باید از مافوقش اطاعت کند، حتی اگر چیزی به نفعش نیست باید سکوت اختیار کند.آزمون تهران هر چهار ماه یکبار برگزار شد و بالاخره توانستم در مرحله چهارم، به عنوان یک زن ملوان، نمره قبولی را از اساتید بگیرم و وارد بازار کار شوم.
*مردم به کاپیتان زن، اعتماد نداشتند
ملوانی هدفم نبود. میخواستم افسردوم کشتی شوم و سکان هدایت کشتی را در دست گیرم. میدانستم به عنوان ملوان خانم، هیچ کاپیتان کشتی مرا را نمیپذیرد. تصمیم گرفتم تا دوره سی تایم یا دوره دریایی را طی کنم تا بتوانم به عنوان افسر دوم کشتی، فعالیت کنم. برای گذراندن این دوره، میبایست به مدت یک سال و نیم، روی ناو تجاری و باری کار میکردم. کار کردن روی شناور و ناو مسافربری، جزو کارآموزی محسوب نمیشد. پارتی نداشتم و با کلی دوندگی توانستم، «ناو تجاری ساغر» را راضی کنم تا یک سال و نیم دوره کارآموزیم را روی عرشه شان بگذرانم. مسیر این کشتی بندرعباس-خرمشهر بود. شب باید خارج از کشتی و در هتل میماندنم، چون کابینی برای یک زن ملوان وجود نداشت. روزها و شبهای بسیار سختی طی کردم تا توانستم، هدایت کشتی، کار با جی پی اس، آرپا، نقشهیابی و... را بیاموزم و افسر دوم کشتی شوم. سال نود و دو و بعد اتمام دوره ام، روی شناور ستاره آریایی کیش مشغول به کار شدم. برخوردهای مردم جالب و گاها مایوس کننده بود. خیلیها کنایه میزدند و میگفتند: «چه شود با کاپیتان زن؟ تایتانیک دو اجرا میشود!» بعضیها میگفتند: «مگه دختر هم میتونه سکان دست بگیره؟ هفت ماهی سکان دار هدایت این شناور بودم و با تشویق حامیان حقوق بانوان، قوت قلب میگرفتم و به خودم افتخار میکردم.»
بعد از هفت ماه از کیش، به بندرعباس آمدم و در کشتی مسافربری قشم-هرمزگان کار کردم. برخورد مردم بومی و مهربان بندرعباس عالی بود، اما بودندغریبهها و مسافران غیربومی که همچنان با نیش و کنایههایشان، بر دلم خنجر میکشیدند. البته حمایتها و تشویقهای تعداد زیادی از مسافران، مرا دلگرم و امیدوار میکرد.
*کار اصلی و وظایف افسر دوم کشتی
افسر دوم کشتی، وظایف مختلفی در حالتهای مختلف دارد. وظیفه ما در هنگام دریانوردی و یا در اسکله و هنگام تخلیه و بارگیری متفاوت است. وظایف کلی من و سایر افسر دومهای کشتی شامل این موارد میشود: افسر مسئول ایمنی و مسئول پرسنل، مسئول رفاه پرسنل، مسئول حفظ تعادل کشتی، ایمنی بار روی کشتی، سالم تحویل گرفتن و تحویل دادن بار کشتی، تهیه نقشه بارچینی، افسر واچ در هنگام دریانوردی و جانشین فرمانده هم محسوب میشویم.
*آرزو دارم در اقیانوس پیما کار کنم
دریا به او آرامش میدهد و هیچ لذتی قابل قیاس با دیدن صحنه طلوع خورشید، از روی عرشه کشتی؛ نیست.غروب دریا را غمانگیزترین لحظاتش میدانم و گاهی به خاطر دلتنگیهایم، پنهانی گریه میکنم. فعلا مجرد هستم و قصد ازدواج با هیچ دریانوردی را ندارم چون هیچ مردی نمیتواند شرایط کاری سختم را قبول کند. برای آیندهام، قصد دارم درسم را تا مقطع دکتری ادامه دهم. دوست دارم آنقدر پیشرفت کنم تا بتوام کاپیتان کشتی شوم و فرماندهی شناورهای زیر سه هزار تن را برعهده گیرم. پسرها میتوانند با مدرک افسر دوم کشتی، وارد اقیانوس پیما شوند، اما من به عنوان یک دختر، برای این کار منع شدهام چون هنوز شرایط برای حفظ جایگاه و شان یک دختر ایرانی در اقیانوس پیماها که اکثر خدمه اش هندی، بنگلالی، پاکستانی و.... است؛ از نظر امنیتی برقرار نیست.
*کاش استخدام شوم...
چندسالی است وارد ناوگان آبی کشور شدم و با مخاطرات آن آشنایی کامل دارم. به خاطر بازار کار، خیلی از کاپیتانها، افسر دوم کشتی و ملوانهای ایرانی بیکار هستند، چون شرکتهای تجاری و مسافربری، برای پایین آوردن هزینههایشان از ملوان و کاپیتانهای کشورهای دیگر بر روی عرشه کشتی شان استفاده میکنند.اگر خانمی قصد ورود به این حرفه سخت و مردانه را دارد، اول باید تواناییهایش را محک بزند و قبل از ورود باید ببینند میتواند برای خودش کاری در این حیطه پیدا کند یاخیر؟ قبلا به خانمها میگفتم حتما وارد دریانوردی شوید، اما دیگر نمیگویم؛ چون بازار کار ثابتی وجود ندارد و نمیخواهم کسی مانند من و سایر دریانوردان آقا، درگیر ودار یافتن کار باشد. هنوز استخدام رسمی نیستم و باید بیمهام را به صورت آزاد و شخصی پرداخت کنم. آرزو دارم که در شرکت کشتیرانی معتبری استخدام شوم و خیالم از بابت آینده شغلی ام، راحت باش و دیگر دغدغه امنیت شغلی نداشته باشم.
گفتگو: آزاده بهرامی
نوشتن دیدگاه