پایان زندگی نیست...
اهدای هزینه درمان یک معلم بیمار به آموزش وپرورش و دانشآموزان نیازمند
پروردگارا راهی نمی بینم. آینده ام پنهان و مرموز است در این بین تو به همه چیز آگاهی ومن جز رضای تو و خشنودی خلق انتظاری ندارم. دردها از آن ماست و درمانگر تمام دردها تو هستی. در مکتب عشقت، عاصی ترین شاگردم. وقتی برق شادی کودک یتیمی را می بینم، وقتی لبهای تشنه ای را سیراب شده می بینم، به تو می بالم که با حکمت و تدبیرت چگونه راه با سخاوت و بی ریا بخشیدن را نشانم دادی تا صدها دل شکسته و چشم به اشک نشسته را مرحمی باشم. این جملات نجوای خلوت یک معلم است. با این بانوی خیر که از همه ثروتش گذشت و آلام دل دانش آموزان بی بضاعت شده است؛ به گفت و گو نشسته ایم تا از زندگی اش برایمان بگوید.
-اولین روز مدرسه، ماندگارترین روز زندگیم:
زهرا بخشی،متولد 24 شهریور 1344 هستم. لیسانس علوم تربیتی دارم و ساکن شهرستان بابل، استان مازندران هستم . در خانواده ای نسبتا مذهبی، بسیار ساده و درعین حال کارگر و زحمتکش بزرگ شدم. چهار خواهر و چهار برادر دارم.هفده سال پیش ازدواج کردم و یک پسر دارم که در حال تحصیل است.
اولین روز مدرسه، ماندگارترین روز زندگی ام را هرگز فراموش نمی کنم! از مدرسه می ترسیدم و به نوعی دلتنگی داشتم. وقتی روز اول ما را به کلاس بردند، با حالت گریه فرار کردم و به حیاط مدرسه نزد مادرم رفتم. معلم کلاس اولم خانم سعیدی بودند ایشان با خوشرویی به حیاط آمدند و با دستهای مهربانش اشک های صورتم را پاک کرد و با دلداری و صحبت مرا راضی به برگشتن بر سر کلاس کردند.برخلاف روز اول مدرسه که با اشک ،دلهره، هیجان و ترس گذشت؛ دوران مدرسه جزو بهترین دوران زندگیم بود. شاگرد بسیار فعال و جدی بودم و کمک حال درسی بچه های ضعیف تربودم. از نظر درس و اخلاق جزو شاگردان ممتاز مدرسه ام بودم.
-ورودتان به حیطه تدریس:
در سال 64 بعد از گرفتن دیپلم، باتوجه به علاقه ای که داشتم به عنوان حق التدریس وارد حرفه مقدس معلمی شدم. در همان سال بود که به عنوان مقاله نویس اداره ارشاد اسلامی و تبلیغات اسلامی استان اصفهان فعالیتم را آغاز نموده و رتبه دوم کشوری مسابقات مقاله نویسی با عنوان حجاب و اثرات آن در جامعه را کسب کردم.مطمئنا اگر معلم نمی شدم، به دنبال وکالت می رفتم.
بهترین دوران معلمی ام در سال 68 بود. آن زمان، معلم کلاس دوم ابتدایی مدرسه پسرانه ای در سرپل هویزه بودم. آنقدر محیط صمیمی و بچه ها مهربان بودند که هرگز آن دوران را فراموش نمی کنم.
-از سرطان باکی نداشتم!
حدود ده سالی است که مبتلا به سرطان حنجره شده ام.با اینکه پسرم بسیار خردسال بود و همسرم هم خیلی از بابت این موضوع ناراحت بود اما هیچ باکی از این بیماری هولناک نداشتم. بعد از جراحی پزشکان صلاح دیدند که برای ادامه درمان به کشور هلند بروم. همسرم کارمند بانک ملی بود و از طرف کمیسیون پزشکی بانک ملی مجوز دریافت نصف هزینه برای درمان بیماری صعب العلاجم برای خارج از کشور صادر شد. همسرم وام گرفت و برای بیست روز و با صرف هزینه ای بالغ بر شصت میلیون به هلند رفتیم و مورد درمان قرار گرفتم.
بعد از برگشتن زیر نظر پزشکان ایرانی به درمانم ادامه دادم تا اینکه دو سال پیش طبق نظر پزشکان می بایست 30% از درمانم را مجددا در کشور هلند انجام می دادم. هزینه پیش بینی شده مبلغی بالغ بر دویست میلیون تومان بود. اقدامات لازم برای سفر انجام شد و چند روز مانده به سفر ایده ای را که سالها در ذهنم می پروراندم باهمسرم درمیان گذاشتم.
-دژ اصلیم همسرم بود!
به همسرم گفتم نمی خواهم برای درمان به یک کشور بیگانه بروم. می خواهم هزینه درمانم را صرف امور خیریه آموزش ورورش و برای دانش آموزان مناطق محروم نمایم. از آنجایی که هروقت نیت خالصلانه و صادقانه باشد همه چیز روبراه می شود؛ همسرم با موافقتش همپا و همراهم در انجام امور خیریه شد. در اصل دژ اصلی کمک های مالی ام همسر عزیزم می باشد.نا گفته نماند شرکت در امور خیریه به سالهای قبل از این برمیگردد.
من و همسرم با حقوق کارمندی توانستیم بخشی از پس اندازمان را صرف امور خیریه کنیم. البته همسرم دارای زمینهای کشاورزی است و علاوه بر آن در کار خرید و فروش ماشین های سنگین هم دستی دارد.ایشان با تاسیس بانک قرض الحسنه، وامی باکارمزد 6% و تا سقف نه میلیون تومان به یاری نیازمندان شتافتند.من هم تمام سرویس های جواهراتم، حتی حلقه ام را فروخته و در حال حاضر 300 میلیون صرف امور خیریه کردم. اگر خدا بخواهد همچنان ادامه خواهم داد تا حس خوب زندگی کردن مرا راغب به ادامه راه نماید.
-کارهای خداپسندانه ای که انجام دادم.
ساخت مجمع خیرین مدرسه ساز، خرید تجهیزات آموزشی از جمله دستگاه فتوکپی، میز و صندلی برای چندین مدارس بی بضاعت در مناطق محروم، تهیه جهیزیه برای نوعروسان، ساخت انجمن علمی، تحت پوشش قرار دادن سی کودک یتیم سید و.... که در همه ی اینها همسرم پیشگام و مددیارم بوده است.
-زیباترین کار خیر:
چندی پیش به روستایی دور افتاده و محروم رفتیم. بچه های مدرسه آب برای خوردن نداشتند و مجبور بودند از چشمه ای که درکوه جاری بود برای خود آب آشامیدنی بیاورند. وقتی وضعیت این 17 دانش آموز رادیدیم و ایام، ایام محرم هم بود؛به نیت لبهای تشنه ی آقا اباعبدا...(ع) مجددا به روستا برگشته و اقدامات لازم را انجام دادیم. ماه صفر به اتمام نرسیده بود که بچه های دبستان روستای تیرکن صاحب آب آشامیدنی شدند وبی دغدغه نوشیدن،در حال تحصیل هستند.
-وضعیت فعلی بیماریم:
هر چند وقت تحت شیمی درمانی قرار می گیرم. چند روز پیش به علت مشکلات قلبی و عوارض ناشی از شیمی درمانی در بیمارستان جم بستری شدم و فعلا حال عمومیم رو به بهبودی است. متاسفانه به دلیل بیماری صعب العلاجم و با نظر کمیسیون پزشکی آموزش و پرورش منع تدریس شده ام و در مجمع خیرین مدرسه ساز بابل فعالیت می کنم.
-پیغام به همکاران فرهنگی:
پیامم به همه فرهنگیان عزیز کشورم این است که همه آنها می توانند با حداقل امکانات کار خیر انجام دهند. آنها مستقیما با فرزندان این مرزو بوم در ارتباط هستند. با تقبل هزینه لوازم التحریر یک دانش آموز بی بضاعت می توانند به درجات معنوی برسند. این نکته را همیشه مد نظر داشته باشند که اگر در راه خدا به یک مستحق یکی دهند؛ خداوند ده برابر به آنها برمی گرداند. این واقعیتی است که ما در زندگی مان به آن دست یافته ایم.
-پسرم هم خیر است!
با توجه به شرایط حاکم بر منزل مان، پسرم دو میلیون از پس اندازش را که بقولی پول توجیبی اش بود را عید دوسال پیش، برای خرید مایحتاج دانش آموزان محروم صرف کرد و بعنوان خیر مدرسه ساز کوچک لقب گرفته است.
-حرف آخر...
از خدا میخواهم یک عمربابرکت و با عزت به همه ی ما عطا کند تا بتوانیم باقیمانده عمرمان را صرف امور خیریه کنیم. از همسرم که مشوق و همدل و همیارم در کارهای خیرخواهانه بودند، بسیار سپاسگزارم.برای شما، مسئولین و همه ی خوانندگان مجله خانواده آرزوی تندرستی و به کامی دارم.
گفتگو: آزاده بهرامی
نوشتن دیدگاه