مصاحبه با راننده تریلی خانم، سلطان جاده های کشور: راه تو را میخواند...
وقتی ماشینی در جاده های پر پیچ و خم کشور، قصد سبقت گرفتن از تریلی او را دارد، سرنشینان بسیار تعجب میکنند؛ از اینکه خانمی را در پشت فرمان تریلی میبینند. بارها اتفاق افتاده اتوبوس ها با رد شدن از کنارشق ممتد بزنند. مسافرانش برای او دست تکان دهند و از پشت شیشه های غبار گرفته اتوبوس، او را تشویق کنند. ظاهرا رانندگی در جاده برای مردها، بسیار سخت و طاقت فرسا است، چه برسد به زنها! از آنجایی که زنهای این مرزوبوم، در سخت کوشی و انجام کارهای عجیب زبانزد خاص و عام هستند، انجام هر کار سختی، برای شان دور از انتظار نیست. یکی از آنها خانم "گیتی باقری" اهل استان قزوین است. او چهل ساله است و دیپلم تجربی دارد. چند سالی است در ناوگان حمل و نقل کشور فعالیت میکند و چندین سفر ترانزیتی هم داشت. در بیشتر سفرها، همسرش او را همراهی میکند.با او و همسرش به گفتگو نشسته ایم تا از خودشان و زندگیشان بگویند.
*با اصرار همسرم گواهی نامه گرفتم
سال 77 بود که به همراه خانواده برای یک میهمانی، از قزوین به تهران دعوت شدیم. در همان جا با همسرم آشنا شدم. آن زمان شغل همسرم رانندگی بود. همسرم اهل الموت قزوین است. همان سال و در روستا جشن عروسی مان را برپا کردیم. ثمره زندگیم، دو دختر به نام های مرصده هیجده ساله و مهرسا هشت ساله است. دختر بزرگم در قزوین به دنیا آمد و دختر کوچکم در چالوس متولد شد. پنج سالی در چالوس زندگی کردیم. در این شهر، همسرم با شولت، بلوک جا به جا میکرد. در بعضی مواقع پشت ماشینش که شش تنی بود، مینشستم و کمک حالش بودم. همین موضوع باعث شد تا به رانندگی ماشین های سنگین علاقمند شوم. گواهینامه پایه دوم را در سال 80 گرفتم. پدر و مادرم رانندگی بلد نبودند و بعد از ازدواج با اصرار همسرم، برای گرفتن گواهی نامه اقدام کردم.
*اولین باری که سوار کامیون شدم!
تا قبل از ازدواج، به شدت از ماشین های سنگین به خصوص کامیون هراس داشتم. اگر کامیونی از کنارم رد میشد، به وضوح میتوانستید وحشت و ترس را در چشمانم ببینید. اوایل ازدواجم بود. به مراسم عروسی در روستای الموت دعوت شدیم. آن زمان ماشین زیادی برای تردد به روستا وجود نداشت. بعد از ساعتها انتظار، کامیون یکی از دوستان همسرم، زیر پایمان ترمز زد و از ما خواست تا سوار شویم. ترس سراسر وجودم را فرا گرفت. از دیدن کامیون وحشت داشتم، چه برسد به این که سوارش شوم و مسیر دو ساعت و نیم تا روستا را با آن طی کنم؟! به همسرم گفتم میترسم و سوار نمی شوم. اصرارها و التماس هایم کارساز نبود! چاره ای جز سوار شدن نداشتیم. شب نزدیک بود و مطمئنا ماشین دیگری برای رفتن به الموت وجود نداشت. از شدت ترس تمام دندانهایم را بهم میفشردم و محکم دستگیره ماشینش را نگه داشتم. مسیر پرپیچ و خم الموت تمامی نداشت، گویا طولانی ترین مسیر زندگیم را طی کرده بودم.
*نمی خواستم برای قبول شدن التماس کنم!
در سال 91 همسرم تریلی بزرگ خرید و باعث شد تا به رانندگی با ماشین سنگین علاقمند شوم. تا قبل از آن در کنار خانه داری، قالی بافی میکردم و برای خودم داستان مینوشتم و آن را به زبان انگلیسی ترجمه میکردم. وقتی برای پایه یک ثبت نام کردم، تمام عزمم را جزم کردم تا خودم را محک بزنم. در همان مرحله اول، آیین نامه قبول شدم. در روز امتحان تپه، تقریبا صد نفری برای امتحان آمده بودن و من تنها خانم بودم. همه آقایان برای امتحان یک دور میزدند اما از من خواستند تا یک دور و نیم بزنم. با تسلط کامل کارم را انجام دادم و ظاهرا هیچ مشکلی نداشتم. شخصی غیرنظامی، سرهنگ راهنمایی رانندگی را همراهی میکرد. آن فرد به من گفت:« بایست!» من هم اطاعت کردم و ایستادم. سرهنگ گفت:« شما رد شدی. چرا ایستادی؟! مگر من به شما دستور ایست دادم!» قلبم شکست و از کامیون پیاده شدم. تمام کسانی که برای امتحان آمده بودند؛، مرا تشویق کردند. همه فکر میکردند قبول شدم؛ درصورتی که رد شده بودم. وقتی حاضران علت رد شدنم را فهمیدند، خواستند تا اعتراض کنم. نمی خواستم غرور زنانه ام را بشکنم و برای گرفتن گواهی نامه و قبولی التماس کنم. به خانه برگشتم. برای بار دوم، حواسم را بیشتر جمع کردم و با قاطعیت مرحله تپه را قبول شدم. بعد از آن تمرین با اتوبوس را در تپه پونک قزوین شروع کردم. در روز آزمون باران سی آسایی میبارید. در بین هشتاد و چند نفر آقا، باز هم تنها خانمی بودم که در آزمون شرکت کرده بودم. نفر شصت و هشتم بودم و همان بار اول و بدون هیچ اشتباهی قبول شدم. شور و حال خاصی در اتوبس رخ داد. تمام کسانی که در اتوبوس بودند، برایم دست زند. آن لحظه به عنوان یک زن، احساس غرور مضاعفی داشتم. زیر باران راه میرفتم که با هسمرم تماس گرفتم و گفتم رد شدم! همسرم گفت:« اشکال نداره خانوم! منم چند بار رد شدم. ان شاالله دفعه دیگه قبول میشی!» بعد با فریاد گفتم:« عزیزم من قبول شدم!» و همین باعث بهت و حیرت شوهرم شد.
*مردم فکر میکردند، دوربین مخفی است.
بعد از اینکه گواهی نامه پایه یک گرفتم، همسرم تریلی هوو را فروخت و یک ولوو کمپرسی خرید. در بعضی سفرها همسرم را همراهی میکردم. صبح زودف به تنهایی برای بارگیری به خارج از قزوین میرفتم و بعد از بار زدن به خانه میآمدم. با همسرم به سمنان میرفتیم و بعد از تخلیه بار بر میگشتیم. دوری از بچه ها و مدیریت خانه کمی سخت بود. در این بین برای خرید تریلی جدید ثبت نام کرده بودیم و شوهرم مدتی بیکار بود. برای همین تصمیم گرفتم در اتوبوس درون شهری قزوین کار کنم، تا کمک خرج خانه باشم. متاسفانه برای گرفتن مجوز خیلی اذیت شدم. یازده ماه طول کشید و با بدبختی و رنج فراوان توانستم، به عنوان اولین و تنها خانم استان قزوین مجوز رانندگی با اتوبوس درون شهری بگیرم. راننده منضبطی بودم و با احتیاط و آرامش رانندگی میکردم. روز اولی که شروع به کار کردم، مردم شهر فکر میکردند دوربین مخفی است و در سوار شدن تردید میکردند.(با خنده) بعد از مدتی محبوبیت خاصی در بین مردم شهرم پیدا کردم. از تشکرها و خداقوت گفتن های مسافرانم، انرژی مثبت دریافت میکردم. البته بودند خانمهای کهنسالی که مخالف سرسختم بودند. خیلی از آنها به من میگفتند:« زنها رو چه به رانندگی! بنشین خونت!» البته نظر این افراد برایم محترم بود و فقط با لبخند جوابشان را میدادم. جابجایی تعداد بیشماری مسافر در طول روز باعث میشد تا احساس رضایت و خوشحالی داشته باشم. پنج ماهی در شهر قزوین فعالیت کردم تا اینکه تصمیم گرفتم دوباره با همسرم همکاری کنم.
*در کنار سختی کار، تنوع زیادی داریم
رانندگی ماشین های سنگین، مانند هر کاری سختی های خاص خودش را دارد. فقط عشق و علاقه میتواند سختی این کار را مبدل به لذت و شیرینی کند. مشکلات رانندگان بشمار است، آنقدر زیاد؛که هر چه بگویم، کم گفته ام! دلال ها و باربری ها، حق کمیسیون های بالایی میگیرند و این وسط همیشه راننده مظلوم واقع میشود. گیر دادن بیش از حد، پلیس راه ها را منطقی میدانم، اما باید بگویم یکی از بی ارزش ترین شغل ها در ایران؛ رانندگی است. هیچ وجهه اجتماعی مناسبی در بین مردم نداریم. همه رانندگان جاده ها را جزو لات و لوت ها و گردنکشان میدانند. در خیلی جاها از ما حمایت نمی کنند. در اماکنی که برای بارگیری میرویم، سرویسهای بهداشتی مناسبی وجود ندارد و همین موضوع باعث میشود تا سلامت خیلی از ما به خطر بیفتد. در برابر تمام این سختی ها، لذت سفر را نمی توان با هیچ چیزی عوض کرد.شغلمان هم کار است، هم تفریح و هم سرگرمی! تقریبا هشتاد درصد شهرهای ایران را گشته ایم و همین باعث ایجاد تنوع و لذت در شغلمان شده است.
*سفرهای ترانزیتی
به نظرم، سفرهای ترانزیتی برای خانم هایی که راننده ماشین های سنگین هستند، بسیار مناسب تر است. البته بستگی به مرزها و شرایط کشورها دارد. مثلا وقتی به مرز پاکستان رسیدیم، شرایط به قدری خطرناک بود که در تمام مدتی، که در خاک این کشور بودیم؛ همسرم رانندگی میکرد. کشور عراق برای سفر خیلی خوب بود. برخورد مرزبانان و ماموران با من به عنوان یک راننده زن ماشین سنگین، بسیار درخور ستایش بود. دلم میخواهد بردن بار و سفر به اروپا را تجربه کنم. بیشتر سفرهایم داخلی است. سفرهای نزدیک مانند قزوین-کرج، قزوین-تهران، قزوین-رشت را خودم به تنهایی میروم و برمی گردم. اما در سایر سفرهایم، همسرم همراهیم میکند. به هر حال برای یک خانم شایسته نیست به تنهایی به دل جاده بزند. جا دارد در همین جا، یک خداقوت به همسرم بگویم و از او تشکر کنم که تمام تجربیاتش را در اختیارم قرار داد.
*زمانی که در خانه نیستم
پرستار مهربانی در نبود من و همسرم، از فرزندانم مراقبت میکند. البته در زمانهایی که در سفر نیستیم، تمام کارهای منزل از بسته بندی سبزی ها تا نظافت و رسیدگی به کارههای ضروری را خودم انجام میدهم. البته دختر بزرگم خیلی کمک حالم است. با وجود او در خانه، من و همسرم با خیال راحت رهسپار جاده میشوم و برای رزق حلال و آسایش فرزندانم تلاش میکنیم.
*با چوب و چماق به سمتم آمدند!
چند وقت پیش، برای بارگیری ذرت به بندر امام خمینی رفته بودیم. تریلی ها و کامیونها پشت هم به خط شده بودند و صف طولانی تشکیل داده بودند. دو روزی طول میکشید تا نوبتمان شود. همسرم را از ماشین پیاده کردم و به سمت باسکول بارگیری رفتم. تقریبا نیم ساعتی طول کشید تا به ابتدای صف برسم. به محض رسیدن به سر صف، چند راننده با چوب و چماق به سمت تریلی ام آمدند. وقتی دیدند یک خانم پشت تریلی نشسته، متعجب شدند و کمی خودشان را جمع و جور کردند. با قلدری گفتند:« ته صف جای دیگه است. تشریف ببرید آخر خط!» با قاطعیت گفتم: «در صف خانمها ایستادم. اگر خانم راننده سنگینی اینجاست؛ بگید تا پشت سرش منتظر بمونم!» همه زدند زیر خنده و گفتند: «حرف حساب، جواب نداره!» بارگیری کردم و خیلی زود به ته صف رفتم و همسرم را سوار کردم. همسرم از تعجب دهانش باز مانده بود. او هنوز هم برای این کار، مرا ستایش میکند.
*بدون هیچ تجربه ای، تنهایی رانندگی کردم
تلخ ترین خاطره سفرم مربوط به اولین ماههایی است که گواهی نامه گرفته بودم.همسرم در مسیر کرمان-بندرعباس دچار مسمومیت شدیدی شد. او تقریبا بیهوش شده بود. برای اولین بار تنهایی و بدون کمک و راهنمایی، برای نجات همسرم اقدام کردم. بدون هیچ تجربه ای گردنه های سخت و خطرناک حاجی آباد و تنگه زاغ طی کردم و شوهرم را به پایگاه هلال احمر تنگه زاغ رساندم. جا دارد در همین جا از زحمت کشان هلال احمر در سراسر جاده های کشور تشکر ویژه ای داشته باشم، چون در سخت ترین شرایط به دادم رسیدند و همسرم را نجات دادند.
*تا دلتان بخواهد جریمه شدم
خوشبختانه تا کنون تصادف نداشته ام. اما تا دلتان بخواهد جریمه شدم. وقتی از سفر برمی گردم کلی بار و وسیله شخصی دارم؛ برای همین برایم سخت است آنها را تا خانه حمل کنم. تریلی را کنار منزلم پارک میکنم و همین باعث میشود تا به کرار جریمه شوم. یکبار هم در جاده تربت حیدریه جریمه شدم. با ایست پلیس نگه داشتم. مامور از دیدنم بسیار متعجب شد. مرا به خاطر خرابی چراغ عقب جریمه کرد. به محض حرکت چراغ روشن شد، برگ جریمه صادر شده بود و نمی شد کاری کرد.(با خنده)
*مردانگی به جرأت است، نه به جنسیت!
به تمام خانمها توصیه میکنم خودشان را باور کنند و با توجه به استعدادهای ذاتی و درونی شان، تلاش کنند تا در حرفه مورد علاقه شان پیشرفت کنند. خواستن توانستن است. با باورهای خودمان است که میتوانیم به قله های رفیع موفقیت صعود کنیم. باید ترس و هراس زنانه مان را کنار بگذاریم و وارد کارهای مردانه شویم.مردانگی به جرأت است، نه به جنسیت! به زنانی که همسرانشان راننده است، توصیه میکنم با همسرانشان مهربان باشند و محیط خانه را برای آنها مملو از عشق و آرامش کنند. راننده ها در جاده متحمل سختی های زیادی میشوند. انصاف نیست در محیط خانه اذیت شوند. توصیه میکنم همسران راننده های سنگین، در چند سفر شوهرانشان را همراهی کنند تا از نزدیک سختی ها و خستگی یهای همسرانشان را لمس کنند و قدرشان را بیشتر بدانند.
*آرزو دارم...
آرزو دارم با تلاش شرکت حمل و نقل بین المللی دایر کنم و تعداد تریلی هایمان را افزایش دهم. با اشتغال زایی خانم های زیادی را وارد این کار کنم تا به همه ثابت کنم زنان ایرانی، توانمندترین بانوان جهان هستند. دلم میخواهد سفر ترانزیتی به اروپا داشته باشم. در فراسوی مرزها به همگان نشان دهم، در ایران زن و مرد با هم برابرند و محدویتی وجود ندارد.
*ناصر یگانه؛ همسر خانم باقری: به همسرم افتخار میکنم
ناصر یگانه، متولد سال 54 در الموت استان قزوین هستم. بیست سالی است در جاده های پر پیچ و خم کشور، با انواع ماشین های سبک و سنگین مشغول خدمت رسانی به هموطنان عزیزم هستم. همه میگویند:« پشت سر هر مرد موفقی، زن پرتلاشی وجود دارد.» اما همسرم به عکس این جمله اعقتاد دارد. او همیشه مرا ستایش میکند که با تشویق هایم توانستم او را به چنین جایگاهی برسانم. وقتی برای اولین بار، ترس از کامیون را در چشمانش دیدم، تصمیم گرفتم او را آنچنان عاشق وسایل نقلیه سنگین کنم که در تمام سفرها همراهیم کند و به قول ما برای خودش سلطان جاده ها شود! البته تلاش و پشتکارش را نمی توانم، نادیده بگیرم. او سختیهای زیادی متحمل شده و همین جا به او دستمریزاد و خسته نباشید، میگویم. در خیلی جاها به خاطر حضور او، با احترام با من برخورد میکنند. چندی پیش برای بارگیری به بندر امام خمینی رفته بودیم. وقتی او برای بارگیری به سمت باسکول رفت، مورد استقبال و تشویق همگان قرا رگرفت. رئیس بندر، کانکس حراست و سرویس بهداشتی مجزا را در اختیار مان قرار داد. آن زمان به داشتن چنین همسر توانمندی افتخار کردم. احساس غرور و شعفم وصف نشدنی بود. خوشحالم از اینکه در سفرهایم او را در کنارم دارم.
گفتگو: آزاده بهرامی
نوشتن دیدگاه