گفتگو با تنها پاکبان زن کشور
* به جای برداشتن زباله، کمرها باید برای کاشتن نهال خم شود
به خاطر دارم، اولین جملاتی را که سرمشق مان قرار داده بودند؛ این بود: « بابا آب داد.مادر آمد. بابا نان داد. »چه گستاخانه با صدای بلند، مشق هر شب مان را بارها تکرار می کردیم، بی آنکه توجهی به تن های خسته مادران و پدرانمان داشته باشیم.این روزها باباها و مامان ها به فرزندانشان نان می دهند؛اما به قیمت دادن جوانی شان... آب می دهند؛ به قیمت اضافه شدن چروک های پیشانی شان، به قیمت دل کندن از آرزوهایشان....!! این روزها، کم نیستند مادرانی که برای حفظ خانواده و قبول مسئولیت از بام تا شام سخت کار می کنند، تا نان حلال به خانه ببرند. نمونه یکی از این شیرزنان کشورمان، خانم خانی از استان خراسان شمالی است. او شاید تنها خانم پاکبان کشور باشد که به خاطر شرایط سخت زندگی اش مجبور شد به کاری سخت و مردانه، تن دهد. او هر روز زیر شلاق های بی امان خورشید تابستان، در حالی که عرق شرم از رخش دارد، رهسپار کوچه ها می شود تا کار کند و کمک خرج زندگی نابسامانش باشد. او حتی از کوچکترین مزایا و حوادث کار مانند بیمه هم بی بهره مند است، اما مجبور است برای امرار معاش، تامین مایحتاج زندگی و حمایت از همسر زمینگیرش، تن به کاری طاقت فرسا دهد. به جز خسته نباشید و آرزوی تندرستی برای دلاور زنان و شیرمردان عرصه های کار، تلاش و تولید نمی توانیم کاری انجام دهیم. افرادی که در شرایط بسیار سخت، مشغول به کار و فعالیت هستند تا علاوه بر گذران چرخ زندگی شان، کمک به پیشرفت اقتصاد مملکت می کنند. با این شیرزن مهربان که پانزده سالی است به عنوان پاکبان مشغول کار است، به گپ و گفت نشسته ایم. خواندن مصاحبه مان، خالی از لطف نیست.
*نان حلال را سر سفره خانواده ام گذاشته ام
صغری خانی شهرآبادی متولد 11 بهمن سال 1333 و اهل پیش قلعه از توابع بخش مانه و سملقان، استان خراسان شمالی هستم. پدر و مادرم کارگر زمینهای مردم بودند و با مشقت شکم من و خواهرم را سیر می کردند. پدرم پول نداشت تا من و خواهرم را به مدرسه بفرستد. سواد خواندن و نوشتن ندارم و همیشه حسرت می خورم. آدم بیسواد، مانند آدم نابیناست. دوازده ساله بودم، ازدواج کردم. حتی نمی دانستم زندگی مشترک چیست؟! همسرم خسرو مهنانی متولد 1316 بود و هفده سالی از من بزرگتر بود. از همان اول با درد و رنج، سر زمینهای مردم کارگری کردم. همسرم اهل کار کردن نبود و علنا بار زندگی بر روی شانه هایم بود. شش پسر و دوزاده نوه دارم. تمام پسرهایم کارگر ساده هستند. آنها چراغ خانه هایشان هستند و مانند من نان حلال کارگری سر سفره می گذارند تا شرمنده زن و بچه هایشان نشوند.
*هر کاری که برای خدمت به خلق باشد، قابل ستایش و تقدیر است
از کارگری و روزمزد بودن خسته شده بودم. از کار کردن در زمین ها و خانه های مردم خسته شده بودم. به دلیل فقر همیشه در مضیقه بودم.پانزده سال پیش بود، نمی دانم چطور شد و خدا چه موقع صدایم را شنید که روزی شهردار وقت آقای حسن اصولی به منزلم آمد و پیشنهاد کار در شهرداری را به بنده داد. باورش برایم خیلی سخت بود. بالاخره می توانستم بدون دغدغه از بودن کار و مشتری، حقوق ثابت ماهیانه دریافت کنم. با خوشحالی پیشنهاد کاری شهردار را پذیرفتم و وارد شهرداری شدم. روزی هزار بار خدا را شکر می کردم چون دیگر مجبور نبودم دستم جلوی کسی دراز باشد و به خاطر پولی که حقم بود، هزار منت و حرف و حدیث بشنوم. روزهای اول کمی سخت بود. جارو زدن خیابانها برایم مشکل بود. همکاران خوب و مهربانم، نحوه صحیح جارو کشیدن را به من یاد دادند.هر کاری سختی خودش را دارد. به نظرم هر کاری که برای خدمت به خلق و برای رضای خدا باشد، قابل ستایش و تقدیر است. همین که باعث می شوم شهر چهره زیبا و تمیزی به خود بگیرد و مردم از پاکیزگی و تمیزی لذت ببرند، بهترین آرامش را نصیبم می شود. افتخار می کنم برای راحتی مردم تلاش می کنم و در این بین هرگز کوتاهی نکردم. هیچ گاه از سختی و کاستی ها شکایت نکردم. همیشه صبورانه با مشکلات جنگیدم و سعی کردم بهترین راه را برای رسیدن به خوشبختی و آرامش انتخاب کنم.
*ساعت و روزهای کاری
پانزده سالی است که به عنوان پاکبان به مردم شهر پیش قلعه در حال خدمت رسانی هستم. در اوایل کارم، ماهیانه سی هزار تومان حقوق دریافت می کردم. در حال حاضر ماهی هشتصد هزار تومان حقوق می گیرم. متاسفانه دو ماهی است که حقوق من و سایر همکارانم را پرداخت نکرده اند و به شدت با مشکل مالی مواجه هستم. همسرم آلزایمر دارد. چند وقت پیش سکته کرد و زمینگیر شده است. وقتی بعد از بهبودی به خانه برگشت، زمین خورد و پاهایش شکست. گچ پاهایش را باز کرده اند.او توان راه رفتن ندارد و نمی تواند به کارهایش رسیدگی کنم. مجبورم برای تر و خشک کردنش، از پوشاک استفاده کنم. پولی ندارم تا او را به فیزیوتراپی ببرم.
*برخورد خانواده و مردم
خانواده ام هیچوقت با کارم مشکلی نداشتند. برخوردهای مردم هم خوب است. خیلی ها در حین کار خداقوت می گویند و از من بابت تمیزی شهرمان، تشکر می کنند. در کارم وسواس زیادی دارم و تمام سعیم را می کنم تا بهترین باشم. خیلی از خانم ها می گویند به کوچه شان بروم و آنجا را جارو کنم. به آنها می گویم: باید طبق دستور شهرداری در منطقه ای که برایم تعیین شده، کار کنم. در حال حاضر محدوده نظافت خیابان پارک، کوچه بهداری و غسالخانه برعهده من است. ساعت کاری ام در دو شیفت است. هر روز از ساعت 7تا 11 صبح و عصرها از ساعت 2-5 برای تمیزی شهر و دیارم تلاش می کنم. به تمیزی شهرم بیشتر از خانه ام اهمیت می دهم، چون در خانه ام بسته است و کسی داخل آن را نمی بیند؛ اما خیابان های شهر در دید همه است و به چشم می آید.
*بیمه نیستم و مشکلات زیادی دارم
پاکبانان از اقشار ضعیف جامعه هستند و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنند. حقوق کمی دریافت می کنند و اکثرا بیمه نیستند. خودم من هم بیمه نیستم! از مسئولین انتظار دارم به سراغ ما و افراد کم درآمد بیایند و دستمان را بگیرند و کمک مان کنند. ما به جز خدا و دستهای خالی مان، چشم امیدمان به مسئولین و مددرسانی آنهاست. مدتی است پولی که در طرح رجایی به ما می دادند، قطع کرده اند. می گویند تو حقوق می گیری و نمی توانیم این پول را به شما بدهیم. من حتی بیمه هم نیستم و کلی هزینه بابت درمان شوهرم پرداخت کرده ام و هیچ کسی حمایتم نمی کند. خانه ای که در آن زندگی می کنم، توسط کمیته امداد ساخته شده است. در خانه ام حمام ندارم. مجبورم هر دو هفته یکبار به حمام عمومی برویم . بردن شوهر زمینگیرم به حمام عمومی، کار بسیار سختی است. براثر زلزه های اخیر، دو ترک بزرگ روی سقف خانه ام به وجود آمده است. نمی دانم با این اوضاع چطور از پس هزینه های تعمیرش برآیم؟!
*امانتدار مال مردم هستم!
روزی در حال جارو کردن خیابان بودم. سندی ماشینی روی زمین افتاده بود. با کلی بدبختی صاحبش را پیدا کردم و سند را به او تحویل دادم. چند وقت پیش دفتر سررسیدی پیدا کردم. وقتی آن را باز کردم، دیدم تعداد زیادی چک در آن وجود دارد. در تمام مدتی که مشغول به کار بودم، مراقب بودم تا دفتر جلوی چشمانم قرار داشته باشد. بعد از اتمام کارم، پیگیری کردم و متوجه شدم دفتر مربوط به یک کارخانه دار است و تمام چکها، حقوق ماهیانه کارگران است. وقتی دفتر را به آن آقا تحویل دادم، تشکر مختصری کرد و هزارتومان مژدگانی به من داد. دستش را رد نکردم و پول را گرفتم تا بی ادبی نکرده باشم!! از این که این فرد به من هزار تومان مژدگانی داد، اصلا ناراحت نشدم. چون مال خودش بود و من امانتدار مالش بودم. هر کس دیگری جای من بود، این کار را انجام می داد و چکها را به صاحبش برمی گرداند.هیچوقت مال حرام به خصوص مال مردم، به آدم وفا نمی کند!
*آرزو دارم...
مهمترین آرزویم سلامتی مردم و خانواده ام وبرطرف شدن مشکلات مالی ام می باشد. دلم می خواهد با ترویج فرهنگ نظافت، ایران مبدل به کشوری بدون زباله شود؛ تا جایی که تمام جهانیان غبطه زندگی در ایران را بخورند و بزرگترین آرزوی شان سفر به ایران و زندگی کردن در آن باشد. توصیه بعدیم به مردم این است در محیطی که زندگی می کنند، کمتر زباله بریزند و زباله ساز نباشند. فرهنگ استفاده از اماکن عمومی را به درستی یاد بگیرند. به جای آنکه با ریختن زباله باعث شوند تا پاکبانان محترم کمرشان برای برداشتن زباله خم شود، کاری کنند این کمرها برای کاشتن نهال خم شود. همه جا را مانند خانه خود بدانید و در حفظ محیط زیست و پاکیزگی آن بکوشید.
گفتگو: آزاده بهرامی
نوشتن دیدگاه