گفتگو با اولین و تنها راننده اتوبوس آمبولانس زن کشور
* با رانندگیام، شهر را بهم ریختم!
اتوبوس آمبولانس یکی از پیشرفته ترین امکانات اورژانس، پیش بیمارستانی در صحنه حوادث و بحران ها است. این ماشین ها ویژه حوادث جاده ای، حوادثی مانند سیل، زلزله و اورژانس 115 می باشد و دارای 13 تخت رسیدگی است که گاهی قابلیت افزایش 15 تخت را دارد. شاید کسی از دیدن اتوبوس آمبولانس، تعجب نکند، اما وقتی خانمی را در حال رانندگی با آن ببینید، حتما دهها سوال در ذهن شما و هر بیننده ای نقش می بندد. چند وقت پیش خانمی را در درحال رانندگی با اتوبوس آمبولانس در شهر اصفهان دیدیم. با او همکلام شدیم تا ببینم چرا با رانندگی اش، شهر را بهم ریخته بود!
*به خاطر شرایطم در تهران، دوسال بیکار بودم
نرگس راشکی؛ متولد 1358 در زابل استان سیستان و بلوچستان هستم. در بیست سالگی مدرک یک حوزه علمیه را از مکتب نرجس زاهدان گرفتم. سال 81 در آزمون استخدامی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان شرکت کردم. بعد از قبولی و گزینش، به عنوان متصدی امور دفتری پذیرفته شدم. نه سال در قسمت حسابداری بیمارستان علی بن ابیطالب(ع) خدمت کردم و در کنار آن به امور روابط عمومی هم رسیدگی می کردم. بعد از نه سال، به دلیل شرایط خاص زندگی و بیماری پسر دومم که فلج مغزی بود، به تهران مهاجرت کردم تا امور درمانی پسرم در آنجا انجام شود. زندگی در کلان شهری مانند تهران بسیار سخت بود. کسی به جز همسرم حامی ام نبود.دوسالی که در تهران زندگی کردم، در هیچ جایی مشغول به کار نبودم؛ چون نمی توانستم پسرم را دست کسی بسپارم تا از او مراقبت و نگهداری کند. بعد از دوسال به اصفهان نقل مکان کردیم. اصفهان محل تولد همسرم بود و تمام اقوامش آنجا زندگی می کردند. از طرفی هم می توانستم در اصفهان پیگیر امور درمانی پسرم باشم.
*شله زرد، بهانه ای برای ازدواجم شد!
سال هفتادوهفت بود. در حوزه درس می خواندم و در دنیای خودم غرق بودم. خاله همسرم در همسایگی ما زندگی می کرد. در مراسم اربعین خاله همسرم، از عزاداران با چای پذیرایی می کردم. همسرم که اهل اصفهان بود، آن زمان دانشجوی دانشگاه آزاد زاهدان بود و در کنار تحصیل مداحی می کرد. در مراسم خاله اش هم زیارت عاشورا برای حاضران در روضه خواند. بعد مراسم خاله همسرم مرا برای ازدواج پیشنهاد داد.همسرم به قول خودش درست و حسابی مرا ندیده بود، خاله جانش با بهانه دادن شله زرد، مرا به خانه شان کشاند تا خواهرزاده اش مرا ببیند.خانم همسایه بعد از کمی حرف زدن، شله زردی داد تا به خانه بروم.درصورتی که غافل از آن بودم خانم همسایه، شله زرد را بهانه قرار بود تا بانی خیر شود!(با خنده) بعد از دوهفته مراسم عقد و عروسی مان برگزار شد. در حال حاضر همسرم کارمند صداو سیمای اصفهان است. از زندگیم راضی هستم. خداوند دو هدیه زیبا به نام های علی و علیرضا به کانون عشق مان داد تا خوشبختی مان تکمیل شود. پسر بزرگم علی، هفده و علیرضا یازده ساله است.
*افسر به شوهرم گفت: خانمت از تمام مردهای اینجا، مردتر بود.
چند ماه بعد از به دنیا آمدن پسر دومم، با همسرم در حال بحث و تبادل نظر درمورد گواهینامه پایه یک بودم. آن زمان در زاهدان زندگی می کردیم و هردوی ما گواهینامه پایه دوم داشتیم. تصمیم گرفتیم تا توانایی هایمان را در گرفتن گواهینامه پایه یک، محک بزنیم، درصورتی ماشین سنگینی نداشتیم تا به صورت آزمایشی خودمان را تست کنیم. در کلاس های آموزشی پایه یک ثبت نام کردیم. هردوی ما، همان دفعه اول در آزمون آیین نامه و امتحانات عملی قبول شدیم. چهار یا پنج روز بیشتر آموزش ندیدم. دوره آموزش پایه یک در استان محرومی مانند سیستان و بلوچستان بسیار محدود بود. اکثر کسانی که در این دوره شرکت می کردند، افرادی بودند که رانندگی با کامیون و اتوبوس را بلد بودند و سال ها شاگرد ماشین سنگین بودند. روز آزمون عملی، هیچ اضطرابی نداشتم و تواستم در همان بار اول، قبول شوم. بعد از آزمون افسر راهنمایی و رانندگی به همسرم گفت:« امروز خانمت از تمام مردهای اینجا مردتر بود!» همسرم همیشه می گوید: « درآن لحظه به قدری به تو افتخار کردم که قابل گفتن نیست.»
*اولین و تنها راننده اتوبوس آمبولانس زن در کشور هستم.
وقتی سال نود، برای زندگی از تهران به اصفهان آمدم، تصمیم گرفتم پیگیر کارم شوم. سوابق نه ساله ام را از زاهدان گرفتم و به دانشگاه علوم پزشکی اصفهان ارائه دادم. بعد از یک دوره مصاحبه و آزمون، قرار شد تا محل خدمتم اورژانس 115 اصفهان باشد. دو سال بعد از ورودم به اورژانس، احساس خلاء در کارم داشتم. نسبت به سایر همکارانم اطلاعات کمی داشتم. همه همکارانم از تیم عملیاتی بودند، اطلاعات به روزی داشتند و در عملیات احیاءو نجات جان انسان ها شرکت داشتند. همین موضوع باعث شد تا با ذوق و رغبت فراوان در رشته کاردانی امداد و سوانح دانشگاه علمی کاربردی هلال احمر ادامه تحصیل دهم تا در مورد حرفه و کارم کمی به روز شوم. در حال حاضر مسئول دفتر مدیریت حوادث فوریت های پزشکی اورژانس اصفهان هستم. در بعضی از روزهای هفته و به صورت محدود در اتاق فرمان عملیات، به مردم شریف و خونگرم اصفهان خدمت می کنم. وقتی در واحد عملیاتی بودم، دو واحد اتوبوس آمبولانس فعال در اصفهان وجود داشت. دلم می خواست توانایی هایم را به همه نشان دهم و در مواقع اضطراری و یا مانورهای سراسری در کنار سایر همکارانم باشم. به رییس مجموعه پیشنهاد دادم تا به عنوان راننده اتوبوس آمبولانس در کنار سایرین خدمت رسانی کنم. با توجه به شناختی که به من داشتند، اعتماد کردند و از من تستی گرفتند. شکر خدا از این آزمون سربلند بیرون آمدم. از تیرماه سال 95 رسما راننده اتوبوس آمبولانس شدم. درحال حاضر اولین و تنها راننده اتوبوس آمبولانس زن در کشور هستم.
*برخوردهای مردم خیلی جالب بود!
به جز مانورهای عملیاتی که دوره ای برگزار می شود، عملیات های نجات واقعی؛ پروسه کاری خودش را دارد. معمولا عملیات های نجات گسترده، در ساعت یک دو شب و بیرون از شهر اتفاق می افتد. در آن برهه زمانی همکاران مرد، به محل حادثه با اتوبوس آمبولانس اعزام می شودند. از طرفی هم شبها در منزلم و با خانواده ام هستم. در حوادث داخل شهری تا به حال پیش نیامده، نیاز به اعزام اتوبوس آمبولانس باشد.در حوادث درون شهری، تعداد مجروحان اندک است و با فرستادن یک آمبولانس امدادرسانی انجام می شود. امیدوارم هیچوقت حوادث تلخ که تعداد مجروحان زیاد باشد، اتفاق نیفتد و کسی آسیب نبیند.در روز عاشورا و راهپیمایی بیست و دوم بهمن سال گذشته، با اتوبوس آمبولانس در میدان امام اصفهان مستقر شدم تا در کنار سایر همکاران به مردم خدمت کنم. خیلی از خانواده ها، با دیدن من پشت فرمان اتوبوس آمبولانس به سمتم می آمدند و درخواست می کردند تا با آنها عکس یادگاری بگیرم. خیلی از خانمها که کمی ناخوش احوال یا باردار بودند، با دیدنم اعتماد بیشتری می کردند و برای چک آپ وارد اتوبوس می شدند. این دو روز یکی از جالب ترین و شیرین ترین روزهای کاریم بود.
*به 115 زنگی می زدند و می گفتند اتوبوس آمبولانس را یک خانم دزدیده است!
روز اولی که پشت فرمان اتوبوس آمبولانس نشستم تا در شهر گشت بزنم، همکارم آقای خیام مرا همراهی کرد. وقتی به کدها و پایگاه هایی که در سطح شهر مستقر بودند، می رسیدم؛ چراغ می دادم و برای یکی دوثانیه آژیر می زدم، تا سلامی کرده باشم. خیلی از همکاران تعجب کرده بودند. چند نفرشان به مرکز و مدیریت زنگ زدند که اتوبوس آمبولانس را یک خانم دزدیده است و آنها برای اطلاع دادن، تماس گرفتند. خیلی از مردم متعجب می شدند، چون اگر یک زن را درحال رانندگی با اتوبوس معمولی می دیدند، برای شان زیاد جای شگفتی نداشت. دیدن یک خانم، پشت فرمان یک ماشین دولتی آن هم واحدی امدادی باعث شد تا خیلی از مردم با 115 تماس گرفتند و گفتند:« یک خانم را پشت فرمان اتوبوس آمبولانس دیده اند، خبری شده؟! این خانم کیه؟» وقتی بعد از گشت زنی به دفتر برگشتم. همکارانم با خوشرویی به سمتم آمدند و گفتند: « خانم راشکی، چیکار کردی؟ شهر را بهم ریختی!»
*مدیون زحمت های همسرم به خصوص مادرشوهر عزیزم هستم.
از آنجایی که اورژانس یک واحد عملیاتی است، سختی های خاص خودش را دارد، به خصوص برای خانم ها! زن و مرد روحیات متفاوتی دارند و کار کردن در این حیطه، قدرت بالای روحی و جسمی می خواهد. هر روز ساعت هفت صبح به محل کارم می آیم و مسئولیت سنگینی در دفتر مدیریت برای هماهنگی، جلسات و ارجاع کارهای دفتری دارم. عصرها در اتاق فرمان و در کنار بچه های عملیاتی هستم، پاسخگوی تلفن های مردم هستم. شغلم استرس و اضطراب های فراوانی دارد. افرادی که تماس می گیرند، معمولا در حال گریه کردن و التماس هستند.برای نجات جان عزیزانشان مصرانه می گویند خودتان را زودتر برسانید! تمام این اضطراب ها، سختی ها و خستگی ها را باید ساعت هشت شب کنار بگذارم. وقتی به خانه می رسم، در نقش مادر و همسری پرانرژی، شاد و مثبت ظاهر می شوم. از وقتی که به اصفهان آمدم با مادرهمسرم زندگی می کنم. همیشه می گویم اگر سر کار می روم و به این جایگاه فعلی رسیدم، مدیون حمایت های همسرم، به خصوص مادرشوهر عزیزم هستم. هر روز صبح به دلگرمی بدون مادرشوهرم کنار پسرم علیرضا که بیمار است، در محل کارم حاضر می شوم و بدون دغدغه خانه، به مردم خدمت می کنم. همسرم و مادرشوهر مهربانم، در نبودنم محیط خانه را سرشار از عشق و محبت می کنند تا جای خالیم حس نشود.جا دارد همین جا از همسرم و مادرشوهر خوبم تشکر ویژه ای داشته باشم و بگویم تا آخر عمر دستبوس شان هستم و اگر موفقیتی دارم، به خاطر حمایت های آن ها است.
*آرزو دارم...
آرزو دارم همه خانم های سرزمین من ایران، سربلند و موفق باشند و نامشان در تمام عرصه های علمی، فرهنگی و اجتماعی بلندآوازه باشد. امیدوارم همیشه خبرهای خوب از موفقیت ها و تلاش های شان بشنوم. ان شاالله خداوند توفیقی به من عطا کند تا در امر امدادرسانی بتوانم در کنار سایر همکارانم، مثبرثمر باشم.
گفتگو از آزاده بهرامی
نوشتن دیدگاه